P25
تهیونگ : همینجا بمون .... برمیگردم
حرفم رو که زدم برگشتم و خواستم از در برم بیرون که استین لباسم رو گرفت و با همون چشمای خیسش گفت : کجا .... میری ؟
تهیونگ : زود برمیگردم ا/ت
ا/ت : خب
تهیونگ : خب چی ؟
ا/ت : میشه نری .... من میترسم
سرش رو ناز کردم و گفتم : نترس زود برمیگردم با آجوما کار دارم زیاد طول نمیکشه .
سرش رو به معنی تایید تکون داد که سرش رو نوازش کردم و از اتاق خارج شدم و درحالی که تند و پر حرص توی راه رو قدم برمیداشتم ، لی هون اومد و با لحن مسخره کننده ای گفت : میبینم که بدجوری ترسیده بود
با این حرفش خون تو رگ هام منجمد شد و همونطور که دستم رو مشت کرده بودم دست دیگه ام رو بالا آوردم و با انگشت اشارم بهش اشاره کردم و گفتم : بیا اینجا
تند به سمتش رفتم و قبل از اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم با مشت محکم زدم توی صورتش که روی زمین پرت شد و دستش رو روی صورتش گذاشت ، رفتم سمتش و یقه لباسش رو گرفتم و گفت : حالا کارت بجایی رسیده که برق رو روش قطع میکنی تا بترسونیش
دوباره دستم رو مشت کردم و خواستم بزنم توی صورتش که سانی رسید و با دیدن لی هون که روی زمین افتاده بود و دست مشت شده ی من با داد گفت : داری چیکار میکنی تهیونگ ولش کن
تهیونگ : تو یکی خفه شو
بعدم محکم زدم توی صورت لی هون که دوباره صدای سانی رو بغل کوشم شنیدم .
سانی : ولش کن وگرنه میرم به خانم کیم میگم
نگاه عصبانیم رو تحویلش دادم و خیلی جدی گفتم : برو بهش بگو ولی مطمئن باش بعدش از اینجا بیرون نمیری و دندون هم توی دهنت نمیمونه .
حرفم رو که زدم برگشتم و خواستم از در برم بیرون که استین لباسم رو گرفت و با همون چشمای خیسش گفت : کجا .... میری ؟
تهیونگ : زود برمیگردم ا/ت
ا/ت : خب
تهیونگ : خب چی ؟
ا/ت : میشه نری .... من میترسم
سرش رو ناز کردم و گفتم : نترس زود برمیگردم با آجوما کار دارم زیاد طول نمیکشه .
سرش رو به معنی تایید تکون داد که سرش رو نوازش کردم و از اتاق خارج شدم و درحالی که تند و پر حرص توی راه رو قدم برمیداشتم ، لی هون اومد و با لحن مسخره کننده ای گفت : میبینم که بدجوری ترسیده بود
با این حرفش خون تو رگ هام منجمد شد و همونطور که دستم رو مشت کرده بودم دست دیگه ام رو بالا آوردم و با انگشت اشارم بهش اشاره کردم و گفتم : بیا اینجا
تند به سمتش رفتم و قبل از اینکه اجازه حرف زدن بهش بدم با مشت محکم زدم توی صورتش که روی زمین پرت شد و دستش رو روی صورتش گذاشت ، رفتم سمتش و یقه لباسش رو گرفتم و گفت : حالا کارت بجایی رسیده که برق رو روش قطع میکنی تا بترسونیش
دوباره دستم رو مشت کردم و خواستم بزنم توی صورتش که سانی رسید و با دیدن لی هون که روی زمین افتاده بود و دست مشت شده ی من با داد گفت : داری چیکار میکنی تهیونگ ولش کن
تهیونگ : تو یکی خفه شو
بعدم محکم زدم توی صورت لی هون که دوباره صدای سانی رو بغل کوشم شنیدم .
سانی : ولش کن وگرنه میرم به خانم کیم میگم
نگاه عصبانیم رو تحویلش دادم و خیلی جدی گفتم : برو بهش بگو ولی مطمئن باش بعدش از اینجا بیرون نمیری و دندون هم توی دهنت نمیمونه .
۴.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.