P24
(سانی ویو)
تند توی سالن دویدم و صدای قدم های تند لی هون نشون میداد که اون هم داره پشت سر من میاد ، دویدم توی سالن و چشم چرخوندم تا خانم کیم رو پیدا کنم اما با دیدن سالن خالی از هر صدا و چیزی شک نکردم باید برای ابیاری گل ها رفته باشه توی حیاط این به نفعم بود چون اینجوری حتما خبر نداره که برق پرورشگاه قطع شده و من میتونستم برم و درحالی که خودم رو بیگناه جلوه میدم بهش اطلاع بدم ، با صدای قدم های لی هون برگشتم و نگاهم رو بهش دادم درحالی که از دویدن نفس نفس میزد با تعجب پرسید : پس خانم کیم کجاست ؟
سانی : حتما توی حیاطه
بی معطلی پا تند کردم سمت در سالن و سریع بازش کردم بعدم تند چشم چرخوندم توی حیاط که با دیدن خانم کیم که درحال اب دادن به گل ها بود دویدم سمتش و با صدا زدن اسمش نگاهش رو متوجه خودم کردم .
سانی : خانم کیم ، خانم کیم
متعجب و سوالی نگاهم کرد و گفت : چیه سانی ؟ چیشده ؟
وقتی رسیدم بهش از خستگی خم شدم و دست روی پاهام گذاشتم تا کمی نفس بگیرم .
خانم کیم : حرف بزن بگو چیشده ؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم : خانم کیم .... برق
خانم کیم : برق چی ؟
لی هون از پشتم اومد و جملم رو کامل کرد .
لی هون : خانم کیم برق پرورشگاه قطع شده
خانم کیم : چی ؟ چطوری ؟
لی هون : نمیدونم خانم کیم ما فقط دیدیم یدفعه همه جا تاریک شد .
خانم کیم اب دادن به گل هارو ول کرد و پا تند سمت پرورشگاه با رفتنش لبخند پیروزمندانه ای زدم بعدم یدونه زدم به بازوی لی هون و گفتم : دیدی من که گفتم شک نمیکنه
لی هون : عجب موجودی هستی تو
خندیدم و گفتم : خیلی خب بیا بریم ببینیم ا/ت چیشد
با خنده راه کج کردیم سمت در ورودی .
(تهیونگ ویو)
اروم روی سرش رو نوازش میکردم ، خیلی ترسیده بود و گاهی هم توی بغلم میلرزید .... چند دقیقه ای بعد وقتی کاملا حس کردم که اروم شده از بغلم آوردمش بیرون و به چشماش زل زدم ، سرش پایین بود و هنوز یکم توی خودش مچاله شده بود و اون مژه های خیسش دیدش رو تار میکرد ، اشک هاش رو پاک کردم و گفتم : سرتو بیار بالا و نگام کن
اروم سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد ، دو طرف شونه هاشو گرفتم و از جاش بلندش کردم و در همون حالت از کتاب خونه بردمش بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم ، بهتر بود از اون فضا دورش میکردم ، توی راه رو درحالی که هم قدم بودیم و داشتیم میرفتیم سمت اتاق من چشمم خورد به اون لی هون و سانی که با خیال راحت و لبخند تمسخر آمیزی که داشتن باهم درحال پچ پچ کردن بودن ، میدونستم کار اون دوتا اشغاله .... با خونسردی از بغلشون رد شدم اما با خشونت درونم با خودم گفتم : بزار ا/ت رو بزارم تو اتاق بعدش دهنتون سرویس میکنم ، رفتم تو اتاق و ا/ت رو گذاشتم روی تخت و گفتم : همینجا بمون ....برمیگردم
تند توی سالن دویدم و صدای قدم های تند لی هون نشون میداد که اون هم داره پشت سر من میاد ، دویدم توی سالن و چشم چرخوندم تا خانم کیم رو پیدا کنم اما با دیدن سالن خالی از هر صدا و چیزی شک نکردم باید برای ابیاری گل ها رفته باشه توی حیاط این به نفعم بود چون اینجوری حتما خبر نداره که برق پرورشگاه قطع شده و من میتونستم برم و درحالی که خودم رو بیگناه جلوه میدم بهش اطلاع بدم ، با صدای قدم های لی هون برگشتم و نگاهم رو بهش دادم درحالی که از دویدن نفس نفس میزد با تعجب پرسید : پس خانم کیم کجاست ؟
سانی : حتما توی حیاطه
بی معطلی پا تند کردم سمت در سالن و سریع بازش کردم بعدم تند چشم چرخوندم توی حیاط که با دیدن خانم کیم که درحال اب دادن به گل ها بود دویدم سمتش و با صدا زدن اسمش نگاهش رو متوجه خودم کردم .
سانی : خانم کیم ، خانم کیم
متعجب و سوالی نگاهم کرد و گفت : چیه سانی ؟ چیشده ؟
وقتی رسیدم بهش از خستگی خم شدم و دست روی پاهام گذاشتم تا کمی نفس بگیرم .
خانم کیم : حرف بزن بگو چیشده ؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم : خانم کیم .... برق
خانم کیم : برق چی ؟
لی هون از پشتم اومد و جملم رو کامل کرد .
لی هون : خانم کیم برق پرورشگاه قطع شده
خانم کیم : چی ؟ چطوری ؟
لی هون : نمیدونم خانم کیم ما فقط دیدیم یدفعه همه جا تاریک شد .
خانم کیم اب دادن به گل هارو ول کرد و پا تند سمت پرورشگاه با رفتنش لبخند پیروزمندانه ای زدم بعدم یدونه زدم به بازوی لی هون و گفتم : دیدی من که گفتم شک نمیکنه
لی هون : عجب موجودی هستی تو
خندیدم و گفتم : خیلی خب بیا بریم ببینیم ا/ت چیشد
با خنده راه کج کردیم سمت در ورودی .
(تهیونگ ویو)
اروم روی سرش رو نوازش میکردم ، خیلی ترسیده بود و گاهی هم توی بغلم میلرزید .... چند دقیقه ای بعد وقتی کاملا حس کردم که اروم شده از بغلم آوردمش بیرون و به چشماش زل زدم ، سرش پایین بود و هنوز یکم توی خودش مچاله شده بود و اون مژه های خیسش دیدش رو تار میکرد ، اشک هاش رو پاک کردم و گفتم : سرتو بیار بالا و نگام کن
اروم سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد ، دو طرف شونه هاشو گرفتم و از جاش بلندش کردم و در همون حالت از کتاب خونه بردمش بیرون و به سمت اتاق خودم رفتم ، بهتر بود از اون فضا دورش میکردم ، توی راه رو درحالی که هم قدم بودیم و داشتیم میرفتیم سمت اتاق من چشمم خورد به اون لی هون و سانی که با خیال راحت و لبخند تمسخر آمیزی که داشتن باهم درحال پچ پچ کردن بودن ، میدونستم کار اون دوتا اشغاله .... با خونسردی از بغلشون رد شدم اما با خشونت درونم با خودم گفتم : بزار ا/ت رو بزارم تو اتاق بعدش دهنتون سرویس میکنم ، رفتم تو اتاق و ا/ت رو گذاشتم روی تخت و گفتم : همینجا بمون ....برمیگردم
۶.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.