پارت²⁹
پارت²⁹
.................
دختره اسمش سوزی بود نشسته بودیم تو رستوران که گفت دختره اومد ( * سوزی )
^ عا سلام عزیزم
* سلامم دیر که نکردم نه
^ نه بیا بشین ... عا راستی بزار معرفی کنم یونا دوستم یونا سوزی میشناسی
؛؛ سلام
* سلام
؛؛ از دیدنتون خوشحالم
* منم همینطور ... راستی درمورد شما خیلی پیشم میگه
^ عزیزم خیلی ممنون که راز نگهدارمن هستی
؛؛ عه جدا چی میگه
* میگه یه دوست بداخلاق دارم
؛؛ واقعا؟ کای من بعدا باتو حرفایی دارم
^ عه نهه اینطور نیستت
بعدش کلیییی کلی حرف زدیم و حسابی خوشگذشت و رفتیم شرکت منم حساب این کایو رسیدم که دیگه اینجوری حرف نزنه ابرومو برد واقعا اینقدر بداخلاقم ؟
فک نمیکنم .... بعد از چند ساعت کار کردن وسایلمو مرتب کردم و رفتم دفتر جونگکوک
؛؛ سلام
_ چیزی شده
؛؛ سلامت کو؟
_ خونه عمش ... سلام
؛؛ افرین حالا شد ... میخواستم یه چیزی بگم
_ چیشده بگو دیگه
؛؛ خوبب من وسایلمو جم کردم میخوام برم خونم
_ راحت نیستی میخوا اتاقتو عوض کنی؟
؛؛ نه اخه خوب دیگه درست نیست این همه وقت الکی بمونم خونه تو
_ حالا میریم خونه درموردش حرف میزنیم
؛؛ راستش من کیفمو گذاشتم صندوق میرم برش دارم که برم خیلی ممنون که یه مدت با من سر کردی
بعد کلی سروکله زدن باهاش باهام اومد خونم تا مطمعن بشه
؛؛ خوش اومدی به خونم واسا یکم مرتب کنم بیام چی میخوری
_ قهوه
خونه رو مرتب کردم و رفتم دوتا قهوه درست کردم و بردم داشت اینور اونورو چک میکرد و خونه رو نگا میکرد تو اتاقا و حموم دسشوییو نگا کرد اومد نشست بغل دستم
؛؛ بابا چیو چک میکنی خونه هس دیگه
_ داشتم مطمعن میشدم
؛؛ الان مطمعن شدی؟
_ نه ... پاشو بریم پیش خودم ... فکرم میمونه اینجا
؛؛ مگه وسط بیابونم بغل دستم یه خانواده پر سروصدا زندگی میکنه ها داد بزنم همه میریزن تو خونه
.................
دختره اسمش سوزی بود نشسته بودیم تو رستوران که گفت دختره اومد ( * سوزی )
^ عا سلام عزیزم
* سلامم دیر که نکردم نه
^ نه بیا بشین ... عا راستی بزار معرفی کنم یونا دوستم یونا سوزی میشناسی
؛؛ سلام
* سلام
؛؛ از دیدنتون خوشحالم
* منم همینطور ... راستی درمورد شما خیلی پیشم میگه
^ عزیزم خیلی ممنون که راز نگهدارمن هستی
؛؛ عه جدا چی میگه
* میگه یه دوست بداخلاق دارم
؛؛ واقعا؟ کای من بعدا باتو حرفایی دارم
^ عه نهه اینطور نیستت
بعدش کلیییی کلی حرف زدیم و حسابی خوشگذشت و رفتیم شرکت منم حساب این کایو رسیدم که دیگه اینجوری حرف نزنه ابرومو برد واقعا اینقدر بداخلاقم ؟
فک نمیکنم .... بعد از چند ساعت کار کردن وسایلمو مرتب کردم و رفتم دفتر جونگکوک
؛؛ سلام
_ چیزی شده
؛؛ سلامت کو؟
_ خونه عمش ... سلام
؛؛ افرین حالا شد ... میخواستم یه چیزی بگم
_ چیشده بگو دیگه
؛؛ خوبب من وسایلمو جم کردم میخوام برم خونم
_ راحت نیستی میخوا اتاقتو عوض کنی؟
؛؛ نه اخه خوب دیگه درست نیست این همه وقت الکی بمونم خونه تو
_ حالا میریم خونه درموردش حرف میزنیم
؛؛ راستش من کیفمو گذاشتم صندوق میرم برش دارم که برم خیلی ممنون که یه مدت با من سر کردی
بعد کلی سروکله زدن باهاش باهام اومد خونم تا مطمعن بشه
؛؛ خوش اومدی به خونم واسا یکم مرتب کنم بیام چی میخوری
_ قهوه
خونه رو مرتب کردم و رفتم دوتا قهوه درست کردم و بردم داشت اینور اونورو چک میکرد و خونه رو نگا میکرد تو اتاقا و حموم دسشوییو نگا کرد اومد نشست بغل دستم
؛؛ بابا چیو چک میکنی خونه هس دیگه
_ داشتم مطمعن میشدم
؛؛ الان مطمعن شدی؟
_ نه ... پاشو بریم پیش خودم ... فکرم میمونه اینجا
؛؛ مگه وسط بیابونم بغل دستم یه خانواده پر سروصدا زندگی میکنه ها داد بزنم همه میریزن تو خونه
۱۲.۸k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.