دو پارتی نامی
دو پارتی نامی
پارت ۱
چند روز بود بخاطر کار زیادش نمیتونست بیاد خونه هایون از این بابات خیلی ناراحت بود چون ی ماه نامجونو ندیده بود
ددکش میکرد بخاطر کار زیاد اما هایونم دیگه خسته شده بود تا کی ؟؟تا کی باید عشقشو نمیدید و دوریشو تحمل میکرد؟؟
زنگ زد به نامی:
نامی: الووو
هایون:الو سلام نامی خوبی؟؟
نامی: عاره عشقم خوبم تو چیی؟؟
هایون: منم خوبم.. میگم میشه امشب زود تر بیای خونه؟؟
نامی:هایون خودت که میدونی تو شرکت چقدر کار دارم ؟؟بمونع برای بعدا
هایون:*عصبانی*باشه اصن بهتر.. نیا همونجا بمون انگار کارت مهم تر از خانوادته ی ماه اصن نمیبینمت حالا هم که میگم مرخصی بگیر بیا اقا کار داره
برو با کارت خوش باش
نامی:الووووو..الوووو
هایون خیلی ناراحت شده بود رفت تو اتاق فقط گره کرد
اونقدری که نفهمید کی خوابش برد
به ساعت نگاه کرد سه ساعت خوابیده بود
بلند شد که بره پایین دید از پایین صداهایی میاد
بوی غذا میومد
رفت پایین دید صداها از تو اشپز خونس رفت جلو تر که دید بلهههه
نامجون داره اشپزی میکنه
نشست رو صندلی نامجون با صدای صندلی برگشت
دید هایون بهش نگاه میکنه
نامی: بالاخره بیدار شدی؟؟
هایون: از کی اومدی؟؟*سرد*
نامی: ی دو ساعتی هست که اومدم
هایون:اها
بلند شد که بره ولی نامجون سریع اومد جلوش وایستاد نزاش
نامی:از دستم ناراحتی؟؟؟
حقم داری من تو این مدت پیشت نبودم .. تنهات گذاشتم،باهت خوش نگذروندم
باشه من ادم بده(تو همیشه خوبی) ولی توم درکم کن بخاطر کارم نمیتونم قول میدم وقتی کار این البوم تموم شده فقط با تو باشم باشه؟؟
هایون: ولی تا کی ؟؟؟ تا کی؟بگو دیگه..
شما برای هر البوم چند سال وقت میزارین این البومای شما چرا تموم نمیشه(خواهرم اگه البوم ندن بیرون ما چجوری زندگی کنیم اخه؟؟)
نامی: باشه باشه تو راست میگی از این به بعد سعی میکنم زود بیام باشه؟؟حالا بیا بریم الان غذام میسوزه
هایون باشه ای گفت و رفت نشست سر میز
نامجون هم رفت با ادامه اشپزیش برسه
هایون داشت به ناجون نگاه میکرد و از این خوشحال بود که بالاخره میتونه باهاش وقت بگزرونه ولی بخاطر این چند وقت هم ناراحت بود
بعد چند دقیقه شام حاضر شد و نامجون میخواست سفره بچینه که هایون بلند شد و گفت :
بزار کمکت کنم
نامی: نه نه نه تو بشین من انجامش میدم
هایون: *زیر لب*باشه
پارت ۱
چند روز بود بخاطر کار زیادش نمیتونست بیاد خونه هایون از این بابات خیلی ناراحت بود چون ی ماه نامجونو ندیده بود
ددکش میکرد بخاطر کار زیاد اما هایونم دیگه خسته شده بود تا کی ؟؟تا کی باید عشقشو نمیدید و دوریشو تحمل میکرد؟؟
زنگ زد به نامی:
نامی: الووو
هایون:الو سلام نامی خوبی؟؟
نامی: عاره عشقم خوبم تو چیی؟؟
هایون: منم خوبم.. میگم میشه امشب زود تر بیای خونه؟؟
نامی:هایون خودت که میدونی تو شرکت چقدر کار دارم ؟؟بمونع برای بعدا
هایون:*عصبانی*باشه اصن بهتر.. نیا همونجا بمون انگار کارت مهم تر از خانوادته ی ماه اصن نمیبینمت حالا هم که میگم مرخصی بگیر بیا اقا کار داره
برو با کارت خوش باش
نامی:الووووو..الوووو
هایون خیلی ناراحت شده بود رفت تو اتاق فقط گره کرد
اونقدری که نفهمید کی خوابش برد
به ساعت نگاه کرد سه ساعت خوابیده بود
بلند شد که بره پایین دید از پایین صداهایی میاد
بوی غذا میومد
رفت پایین دید صداها از تو اشپز خونس رفت جلو تر که دید بلهههه
نامجون داره اشپزی میکنه
نشست رو صندلی نامجون با صدای صندلی برگشت
دید هایون بهش نگاه میکنه
نامی: بالاخره بیدار شدی؟؟
هایون: از کی اومدی؟؟*سرد*
نامی: ی دو ساعتی هست که اومدم
هایون:اها
بلند شد که بره ولی نامجون سریع اومد جلوش وایستاد نزاش
نامی:از دستم ناراحتی؟؟؟
حقم داری من تو این مدت پیشت نبودم .. تنهات گذاشتم،باهت خوش نگذروندم
باشه من ادم بده(تو همیشه خوبی) ولی توم درکم کن بخاطر کارم نمیتونم قول میدم وقتی کار این البوم تموم شده فقط با تو باشم باشه؟؟
هایون: ولی تا کی ؟؟؟ تا کی؟بگو دیگه..
شما برای هر البوم چند سال وقت میزارین این البومای شما چرا تموم نمیشه(خواهرم اگه البوم ندن بیرون ما چجوری زندگی کنیم اخه؟؟)
نامی: باشه باشه تو راست میگی از این به بعد سعی میکنم زود بیام باشه؟؟حالا بیا بریم الان غذام میسوزه
هایون باشه ای گفت و رفت نشست سر میز
نامجون هم رفت با ادامه اشپزیش برسه
هایون داشت به ناجون نگاه میکرد و از این خوشحال بود که بالاخره میتونه باهاش وقت بگزرونه ولی بخاطر این چند وقت هم ناراحت بود
بعد چند دقیقه شام حاضر شد و نامجون میخواست سفره بچینه که هایون بلند شد و گفت :
بزار کمکت کنم
نامی: نه نه نه تو بشین من انجامش میدم
هایون: *زیر لب*باشه
۴۳.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.