پارت ۲
پارت ۲
هیسو ناراحت بود زد زیر گریه
حالا فک میکنه میبینه جیهوپ راست میگفت تو این مدت اصلا بهش توجه نمیکرد(خدا قوت خواهرم)
جیهوپ هم خیلی خیلی از دستش ناراحت شده بود
شاید اگه این سگ باز اینجا میموند اونجوری میشد
پس تصمیم گرفت که سگو ببره بده به پانسیون سگ (اونجایی که از سگ ها نگه داری میکنن)
حاضر شد به طرف پانسیون حرکت کرد
سگ و داد و گفت که هر از گاهی میاد بهش سر میزنه چون دیگه نمیخواد نگهش داره
از اونجا درومد و میخواست بره پیش جیهوپ
هیسو:ینی کجا رفده ؟؟
الان باید کجا برم؟؟
هیسو به گوشیش زنگ زد اما جیهوپ جوابی نداد هی زنگ زد اما هیچی به هیچی
نزدیک ۳۰ بار زنگ زد کلی پیام داد اما از جیهوپ خبری نبود
نا امید شد اومد خونه
هیسو: عاهااااااا فهمیدم کجاس
کلید و انداخت سوار ماشین شد به طرف ساحل حرکت کرد
جیهوپ وقتی ناراحت بود یا با هیسو بحصش میشد اونجا میرت
هیسو بعد ۱ ساعت رسید
چشم چشم کرد که عشقشو پیدا کنه که دید نشسته رو صندلی چوبی
رفت پیشش
صداش کرد: هوپی؟؟
عشقم؟؟ جوابمو نمیدی؟؟
هوپی برگشت یه نگاه انداخت اما دوباره سرشو رو به دریا کرد و گفت:
برو پیش جسی . برو الان تنهاست*بغض*
هیسو: ولی من دیگه نمیخومش من نمیخوام بخاطر جسی تورو تنها بزارم
هیسو بغض هوپی رو دید طاقت نیاورد زد زیر گریه :
ببخشید.. ببخشید کا بات محل نذاشتم.. من اشتباه گ
کردم منو ببخش دیگه تکرار نمیشه
میبخشی؟؟
جیهوپ: ولم کن برو با...
هیسو اجازه ی حرف زدن بهش نداد و اونو بوسید .
جیهوپ همکاری نمیکرد هیسو ازش جداشد و گفت:
هوپی؟؟میبخشی دیگه نه؟؟من دارم یخ میزنم بیا بریم خونه سرما میخوریااا
هوپی: من نمیخوام تو برو .
هیسو: ولی دیگه سگمم ندارم که باهاش باشم .. اصن واش کن نیا منم میرم خودمو یجا گم و گور میکنم
هیسو خواست بره که جیهوپ دستشو گرفت:
فقط ی شرط داره!
هیسو: چه شرطی؟؟
هوپی: اگه بهم بیمحلی کنی ن من ن تو
هیسو خوشحال شد: باشهههههههه هوراااااا پس بریممم
هوپی به کیوتی هیسو خندید و اونو تو اغوش گرمش دعوت کرد که یخ نزنه
پایان 🫂🖇🥺❤
هیسو ناراحت بود زد زیر گریه
حالا فک میکنه میبینه جیهوپ راست میگفت تو این مدت اصلا بهش توجه نمیکرد(خدا قوت خواهرم)
جیهوپ هم خیلی خیلی از دستش ناراحت شده بود
شاید اگه این سگ باز اینجا میموند اونجوری میشد
پس تصمیم گرفت که سگو ببره بده به پانسیون سگ (اونجایی که از سگ ها نگه داری میکنن)
حاضر شد به طرف پانسیون حرکت کرد
سگ و داد و گفت که هر از گاهی میاد بهش سر میزنه چون دیگه نمیخواد نگهش داره
از اونجا درومد و میخواست بره پیش جیهوپ
هیسو:ینی کجا رفده ؟؟
الان باید کجا برم؟؟
هیسو به گوشیش زنگ زد اما جیهوپ جوابی نداد هی زنگ زد اما هیچی به هیچی
نزدیک ۳۰ بار زنگ زد کلی پیام داد اما از جیهوپ خبری نبود
نا امید شد اومد خونه
هیسو: عاهااااااا فهمیدم کجاس
کلید و انداخت سوار ماشین شد به طرف ساحل حرکت کرد
جیهوپ وقتی ناراحت بود یا با هیسو بحصش میشد اونجا میرت
هیسو بعد ۱ ساعت رسید
چشم چشم کرد که عشقشو پیدا کنه که دید نشسته رو صندلی چوبی
رفت پیشش
صداش کرد: هوپی؟؟
عشقم؟؟ جوابمو نمیدی؟؟
هوپی برگشت یه نگاه انداخت اما دوباره سرشو رو به دریا کرد و گفت:
برو پیش جسی . برو الان تنهاست*بغض*
هیسو: ولی من دیگه نمیخومش من نمیخوام بخاطر جسی تورو تنها بزارم
هیسو بغض هوپی رو دید طاقت نیاورد زد زیر گریه :
ببخشید.. ببخشید کا بات محل نذاشتم.. من اشتباه گ
کردم منو ببخش دیگه تکرار نمیشه
میبخشی؟؟
جیهوپ: ولم کن برو با...
هیسو اجازه ی حرف زدن بهش نداد و اونو بوسید .
جیهوپ همکاری نمیکرد هیسو ازش جداشد و گفت:
هوپی؟؟میبخشی دیگه نه؟؟من دارم یخ میزنم بیا بریم خونه سرما میخوریااا
هوپی: من نمیخوام تو برو .
هیسو: ولی دیگه سگمم ندارم که باهاش باشم .. اصن واش کن نیا منم میرم خودمو یجا گم و گور میکنم
هیسو خواست بره که جیهوپ دستشو گرفت:
فقط ی شرط داره!
هیسو: چه شرطی؟؟
هوپی: اگه بهم بیمحلی کنی ن من ن تو
هیسو خوشحال شد: باشهههههههه هوراااااا پس بریممم
هوپی به کیوتی هیسو خندید و اونو تو اغوش گرمش دعوت کرد که یخ نزنه
پایان 🫂🖇🥺❤
۵۶.۵k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.