پارت ۲
پارت ۲
نامجون میز رو چید و غذا رو اورد و نشست
برای هایون غذا کشید
نامی: بفرمایید
هایون:ممنون
بعد چند دقیقه:/
نامی داشت غذا میخورد که دید هایدن نمیخوره و داره با عذا بازی بازی میکنه
نامی: هایون؟؟
هایون:...
نامی:هایون؟؟*دستشو جلو صورتش تکون داد*
هایون:ها..عا..بله؟؟
نامی: چرا نمیخوری؟؟
هایون: میل ندارم
نامی: نخوری ضعف میکنی هاا
هایون:نمیخورم دیگه گیر نده
نامی: هایون چرا اینطوری میکنی؟؟من که عذر خواهی کردم .. ولی از هایون جوابی نشنید
اهههههه دیگه بسه*داد*
هایون زد زیر گریه
نامی: هایون..هایون.. داری گریه میکنی؟؟
چرا اینطوری میکنی دختر ؟؟
هایون:ولم کن .. و رفت تو اتاق درم بست
نامجون میز و جمع کرد و رفت پیش هایون
دید هایون خوابیده زیر پتو
نامی:میدونم نخوابیدی پس فیلم بازی نکن
هایون:...
نامی اومد رو تخت پشت هایون دراز کشید:
هایون؟؟
دیگه چقد باید نازتو بکشم اخه منم خستم ..منم ادمم ..منم دلم میخواد با خانوادم وقت بگزرونم ..ولی..ولی چیکار کنم؟؟نامحون دیگه طاقت نیاورد و زد زیر گریه
هایون ویو:/
چی ؟؟نامجون داره گریه میکنه؟؟ بخاطر من .. بخاطر منه **(لا اله الا الله)
هایون نتونست ببینه نامی داره گریه میکنه از زیر پتو درومد و نامجونو بوسید
نامی تعجب کرده بود هایون ازش جدا شد و گفت :
باشه بخشیدمت ولی دیگه گریه نکن من طاقت گریه هاتو ندارم
نامی:باشه*خنده*
نامجون هایونو بغل خودش کشوند و هایونم تو بغل نامی که امن ترین مکان برای موندن بود خوابید...
پایان🫂🖇🍉
نامجون میز رو چید و غذا رو اورد و نشست
برای هایون غذا کشید
نامی: بفرمایید
هایون:ممنون
بعد چند دقیقه:/
نامی داشت غذا میخورد که دید هایدن نمیخوره و داره با عذا بازی بازی میکنه
نامی: هایون؟؟
هایون:...
نامی:هایون؟؟*دستشو جلو صورتش تکون داد*
هایون:ها..عا..بله؟؟
نامی: چرا نمیخوری؟؟
هایون: میل ندارم
نامی: نخوری ضعف میکنی هاا
هایون:نمیخورم دیگه گیر نده
نامی: هایون چرا اینطوری میکنی؟؟من که عذر خواهی کردم .. ولی از هایون جوابی نشنید
اهههههه دیگه بسه*داد*
هایون زد زیر گریه
نامی: هایون..هایون.. داری گریه میکنی؟؟
چرا اینطوری میکنی دختر ؟؟
هایون:ولم کن .. و رفت تو اتاق درم بست
نامجون میز و جمع کرد و رفت پیش هایون
دید هایون خوابیده زیر پتو
نامی:میدونم نخوابیدی پس فیلم بازی نکن
هایون:...
نامی اومد رو تخت پشت هایون دراز کشید:
هایون؟؟
دیگه چقد باید نازتو بکشم اخه منم خستم ..منم ادمم ..منم دلم میخواد با خانوادم وقت بگزرونم ..ولی..ولی چیکار کنم؟؟نامحون دیگه طاقت نیاورد و زد زیر گریه
هایون ویو:/
چی ؟؟نامجون داره گریه میکنه؟؟ بخاطر من .. بخاطر منه **(لا اله الا الله)
هایون نتونست ببینه نامی داره گریه میکنه از زیر پتو درومد و نامجونو بوسید
نامی تعجب کرده بود هایون ازش جدا شد و گفت :
باشه بخشیدمت ولی دیگه گریه نکن من طاقت گریه هاتو ندارم
نامی:باشه*خنده*
نامجون هایونو بغل خودش کشوند و هایونم تو بغل نامی که امن ترین مکان برای موندن بود خوابید...
پایان🫂🖇🍉
۴۳.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.