فصل شب دردناک

فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۲۱

ات که جی کی تو بغلش خواب بود نتونست کلید رو از تو کیفش برداره همین جوری ایستاده بود تا اینکه جونکوک ماشین رو پارک میکرد جلو آسانسور ایستاده بود... تا اینکه جونکوک با کیف به دست را دید
جونکوک: چرا وایستادی
ات : نمیدونم برم جی کی خوابه
جونکوک دستش را دراز کرد و دکمه آسانسور را زد بعد از س
ثانیه ای در باز شد و هر دو وارد آسانسور شدن ...
_________

آروم جی کی را رو تختش گذاشت لباسش را عوض نکرد چون خواب بود بچه شیطونی بود خوابش را نباید خراب میکردن مگرنه عالم و آدم باید فرار کنند پتو را کشید روش و از چراغ خواب را روشن کرد از اتاق خارج شد سمته اتاق خودش رفت جونکوک مشغول دیدن تلوزیون بود پس دختره میتونست خودش را آماده کنه خوشحال سمته کمد لباس رفت و لباس خوابش ‌ را برداشت سمته حمام رفت مشغول کشید لباس هایش شد و لباس خواب را بر تن کرد لباس کمی باز و به رنگه مشکی در بدن سفید دختره زیبا تر هم میشد
از حمام بیرون رفت و جونکوک هم همان دیقه وارد اتاق شد سر تا پا نگاهی به دختره انداخت ولی روپوش بلندی که پوشیده بود نشون نمیداد که چجور لباسی پوشیده بود
سمته اینه اش رفت و بعد از روتین پوسی و چرب کردن دست هایش و پاک کردن آرایش اش سمته تخت رفت و رپوش اش را کشید و کنار تخت رو مبل گذاشت و بدونه پتو رو تخت دراز کشید جونکوک از حمام بیرون رفت و رو تخت دراز کشید دختره دستش را دراز کرد و چراغ را خاموش کرد ...
هوا اتاق تاریک شده بود و سکوت بود در حالی که هر دو بیدار بودن جونکوک رو تخت نشست و مشغول گوشی اش شد ... ولی حوصله اش سر رفت دوباره گوشی را گذاشت رو میز و دراز کشید
بلخره آب دهن اش را قورت داد و چرخید رو تخت سمته جونکوک نگاهش را بهش دوخت ..
ات : دل تنگه جی کی نشدی ؟
جونکوک بدونه معطلی گفت ... جونکوک : نه ..
ات : دلت برای منم تنگ نشده بود
جونکوک: زده به سرت بخواب از شدت خواب نمیفهمی چی میگی
جونکوک رو تخت چرخید و به دختره پشت کرد ..
ات : من این همه به خودم رسیدم بعدشم تو اصلا بهم نگاهم نکردی
جونکوک: چون حوصلش رو ندارم
ات : منی که دو سال منتظرت بودم
باز هم هیچ حرفی دیگی نگفت میدونست که چجوری بهش بگه که از وجود خودش در کنار ات خجالت می‌کشید نفس عميقی کشید و دیگر هیچ حرفی بین آن دو نفر دیگه خطور نکرد
دیدگاه ها (۹)

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۲۲اسلاید ۲ لباسه ات اسلاید ۳ جونکوک ا...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۲۳اسلاید ۲ بک هیون در آسانسور باز شد و...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۲۰مشغول خورد شام بودن و هیچ حرفی هیچ ک...

فصل۲ |شب دردناک|پارت ۱۱۹وارد عمارت شد و همین که از در به داخ...

دوست پسر دمدمی مزاج

گناهکار ) ۵۸ part گوشه لبش رو گزید و یه لباس خواب های ساده م...

پارت ۱۶۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط