• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part92
#paniz
_خیلی چیزا به داییم نمیخوره ولی سنی هم نداره....حالا مانی رو ببینی اون از دایی عجیبه تر
نیشخندی زد
رضا : پس بگو به کیا رفتی تو حلال زاده به داییش میره
_مسخره
رضا: حالا چرا پسردایی و دختر خالت نیومدن
_نگفتم بهت به مانی مرخصی ندادن میترا هم که پا به ماه نمیشه اومد ولی با مانی حرف زدم گف جبران میکنم
رسیده بودیم به پارک که وایستادیم
رضا : جدا از این قضیه اصن دوس ندارم برم خونه تنها باشم از این ورم نمیخوام برم خونه ی خودمون
وقتی منظورش رو گرفتم
چشم غره ای بهش رفتم
_شگون نداره دیگه عزیزم همش داری نگام میکنی حالا یه شب منو نبین
گوشه ی لبش چین خورد
رضا: یعنی رام نمیدی خونه تون
باز همقدم شدیم به سمت خونه
_نه عزیزم اون خونه ی قبلیم الان دارم میرم یه خونه ی دیگه
رضا: واووو
_نگو واووو بگو چه جالب
جلو آپارتمان رسیدیم
رضا : بانمک فک نمیکنی یه چی یادت رفته
_چی اونوقت
رضا: کفشت رو اوکی کردی واسه فردا
شتتت یادم نبود اصن قرار بود رضا برام جور کنه دیگه
_قرار بود تو بوت بگیری
رضا: حالا من یادم رفته چیکار کنم
با لبای آویزون گفتم
_بابا تو قول داده بودی
رضا: رز وحشی من شوهرتم نه بابات ولی اگه بخوای برات میشم نظرت چیه
مشتی به بازوش زدم
_اذیت نکن دیگه
بینیم بین انگشت اش فشار داد
رضا: گرفتم بیا بهت بدم بیا
دستم گرفت رفتیم اونور خیابون ماشین رو بازکرد و یه جعبه نسبتا بزرگ دادم بهم
رضا : بازش کن ببین خوشت میاد
سری تکون دادم و با ذوق گذاشتم رو صندوق
در جعبه ی قرمز رو باز کردم ۳ مدل بود
یه بوت
یه بوت مخمل سفید پاشنه دار و بند دار بود
یه بوت پاشنه دار بود چرم سفید
جالبیش اینجا بود ۳ هم سفید بود
انگشتام رو بهم گره زدم
_اینا خیلی خوشگلن که
رضا :هوم حالا کدومش رو میپوشی
_ اینی که بوت بندار خیلی نازن مرسی عزیزم
با چشای پر از تعجب نگام میکرد
_چیه چرا اونجوری نگا میکنی خل دی
رضا: واای دارم خواب میبینم ت....تو الان...گفتی مرسی عزیزم
_آره دیگه
رضا: وای پانیذ اگه جلو مامانم میگفتی باور میکردم ولی الان جلو خودم گفتی
پشت پلک نازکی کردم
_ببین جنبه داشته باش قرار اگه مرد خوبی باشی هفته ای یه بار دارم تاکید میکنم یه بار بهت ابراز علاقه کنم
رضا: تا باشه از این ابزار علاقه ها رز وحشی ..برو که فردا کلی لوس بازی داری برو
در جعبه رو گذاشتم خدافظی زیر لب گفتم
تا برم تو لابی منتظر بود برم داخل بعد بره
وقتی آسانسور اومد رفتم داخل اونم رفت.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part92
#paniz
_خیلی چیزا به داییم نمیخوره ولی سنی هم نداره....حالا مانی رو ببینی اون از دایی عجیبه تر
نیشخندی زد
رضا : پس بگو به کیا رفتی تو حلال زاده به داییش میره
_مسخره
رضا: حالا چرا پسردایی و دختر خالت نیومدن
_نگفتم بهت به مانی مرخصی ندادن میترا هم که پا به ماه نمیشه اومد ولی با مانی حرف زدم گف جبران میکنم
رسیده بودیم به پارک که وایستادیم
رضا : جدا از این قضیه اصن دوس ندارم برم خونه تنها باشم از این ورم نمیخوام برم خونه ی خودمون
وقتی منظورش رو گرفتم
چشم غره ای بهش رفتم
_شگون نداره دیگه عزیزم همش داری نگام میکنی حالا یه شب منو نبین
گوشه ی لبش چین خورد
رضا: یعنی رام نمیدی خونه تون
باز همقدم شدیم به سمت خونه
_نه عزیزم اون خونه ی قبلیم الان دارم میرم یه خونه ی دیگه
رضا: واووو
_نگو واووو بگو چه جالب
جلو آپارتمان رسیدیم
رضا : بانمک فک نمیکنی یه چی یادت رفته
_چی اونوقت
رضا: کفشت رو اوکی کردی واسه فردا
شتتت یادم نبود اصن قرار بود رضا برام جور کنه دیگه
_قرار بود تو بوت بگیری
رضا: حالا من یادم رفته چیکار کنم
با لبای آویزون گفتم
_بابا تو قول داده بودی
رضا: رز وحشی من شوهرتم نه بابات ولی اگه بخوای برات میشم نظرت چیه
مشتی به بازوش زدم
_اذیت نکن دیگه
بینیم بین انگشت اش فشار داد
رضا: گرفتم بیا بهت بدم بیا
دستم گرفت رفتیم اونور خیابون ماشین رو بازکرد و یه جعبه نسبتا بزرگ دادم بهم
رضا : بازش کن ببین خوشت میاد
سری تکون دادم و با ذوق گذاشتم رو صندوق
در جعبه ی قرمز رو باز کردم ۳ مدل بود
یه بوت
یه بوت مخمل سفید پاشنه دار و بند دار بود
یه بوت پاشنه دار بود چرم سفید
جالبیش اینجا بود ۳ هم سفید بود
انگشتام رو بهم گره زدم
_اینا خیلی خوشگلن که
رضا :هوم حالا کدومش رو میپوشی
_ اینی که بوت بندار خیلی نازن مرسی عزیزم
با چشای پر از تعجب نگام میکرد
_چیه چرا اونجوری نگا میکنی خل دی
رضا: واای دارم خواب میبینم ت....تو الان...گفتی مرسی عزیزم
_آره دیگه
رضا: وای پانیذ اگه جلو مامانم میگفتی باور میکردم ولی الان جلو خودم گفتی
پشت پلک نازکی کردم
_ببین جنبه داشته باش قرار اگه مرد خوبی باشی هفته ای یه بار دارم تاکید میکنم یه بار بهت ابراز علاقه کنم
رضا: تا باشه از این ابزار علاقه ها رز وحشی ..برو که فردا کلی لوس بازی داری برو
در جعبه رو گذاشتم خدافظی زیر لب گفتم
تا برم تو لابی منتظر بود برم داخل بعد بره
وقتی آسانسور اومد رفتم داخل اونم رفت.....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.