فیکشن Deadly duel پارت 6
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 6
با نگاهی به جاده ی تاریک نفس عمیقی کشید و دویدن رو متوقف کرد.
نگاهش رو به ستاره ها دوخت ستاره هایی که توی آسمون شب میدخشیدن.
ستاره هایی که شب های تاریک زندگی کنار ادمایی بودند که توی تنهایی شبشون غرق شده بودند.
دستش رو سمت اسمون گرفت انگار که یکی از ستاره هارو توی دستش داره.
نگاهش رو با صدای پایی که میومد گرفت و ترسیده به اطرافش نگاه کرد.
این صدا از کجا بود!؟
همزمان با صدای با صدای زمزمه هم زیاد شد جوری که انگار چند نفرن.
الان دیگه فرار فایده ای نداشت باید تمرکز میکرد.
افکارش هی بیشتر و بیشتر میشدند قطرات عرق دونه دونه روی صورتش مینشستند و گرمایی که دورش رو گرفته بود حالش رو بد میکرد.
نفس عمیقی کشید.
یک نفس عمیق
دو نفس عمیق
دیگه نفسی نداشت چرا نمیتونست تمرکز کنه!؟
هوای اطرافش گرم شده بود و بی توجه به سرمای شب توی جاده داشت عرق میکرد.
حواسش رو به اطرافش داد صدای زمزمه ها قطع شده بودند.
دیگه واقعا کاری ازش بر نمیومد دیگه نمیتونست روی پاهاش بایسته.
نه دیگه نمیتونست......
پاهاش دیگه نمیتونست وزنش رو تحمل کنه ول شد و روی زمین فرود اومد و بالاخره بدنش آروم گرفت.
اون به یه استراحت نیاز داشت نه استراحت جسمی استراحت روحی.
اگه با این روند ادامه میداد دیگه جایی توی دنیا براش نبود.
دیگه داشت دیوونه میشد دیگه نمیتونست ادامه بده به خیال بافیاش مغزش دیگه نمیکشید.
ولی دیگه اون حواسش هم به پاهایی که هر لحظه بهش نزدیک تر میشدند پرت شده بود...!
هااییییی امیدوارم که از این پارت هم لذت برده باشید و دوسش داشته باشید 🖤🖤🖤
و مثل همیشه ممنون میشم نظر بدید تا من برای پارت های بد انرژی بگیرمممم 🖤✨
دوستون دارممممممم 🖤🖤🖤🖤🌟
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 6
با نگاهی به جاده ی تاریک نفس عمیقی کشید و دویدن رو متوقف کرد.
نگاهش رو به ستاره ها دوخت ستاره هایی که توی آسمون شب میدخشیدن.
ستاره هایی که شب های تاریک زندگی کنار ادمایی بودند که توی تنهایی شبشون غرق شده بودند.
دستش رو سمت اسمون گرفت انگار که یکی از ستاره هارو توی دستش داره.
نگاهش رو با صدای پایی که میومد گرفت و ترسیده به اطرافش نگاه کرد.
این صدا از کجا بود!؟
همزمان با صدای با صدای زمزمه هم زیاد شد جوری که انگار چند نفرن.
الان دیگه فرار فایده ای نداشت باید تمرکز میکرد.
افکارش هی بیشتر و بیشتر میشدند قطرات عرق دونه دونه روی صورتش مینشستند و گرمایی که دورش رو گرفته بود حالش رو بد میکرد.
نفس عمیقی کشید.
یک نفس عمیق
دو نفس عمیق
دیگه نفسی نداشت چرا نمیتونست تمرکز کنه!؟
هوای اطرافش گرم شده بود و بی توجه به سرمای شب توی جاده داشت عرق میکرد.
حواسش رو به اطرافش داد صدای زمزمه ها قطع شده بودند.
دیگه واقعا کاری ازش بر نمیومد دیگه نمیتونست روی پاهاش بایسته.
نه دیگه نمیتونست......
پاهاش دیگه نمیتونست وزنش رو تحمل کنه ول شد و روی زمین فرود اومد و بالاخره بدنش آروم گرفت.
اون به یه استراحت نیاز داشت نه استراحت جسمی استراحت روحی.
اگه با این روند ادامه میداد دیگه جایی توی دنیا براش نبود.
دیگه داشت دیوونه میشد دیگه نمیتونست ادامه بده به خیال بافیاش مغزش دیگه نمیکشید.
ولی دیگه اون حواسش هم به پاهایی که هر لحظه بهش نزدیک تر میشدند پرت شده بود...!
هااییییی امیدوارم که از این پارت هم لذت برده باشید و دوسش داشته باشید 🖤🖤🖤
و مثل همیشه ممنون میشم نظر بدید تا من برای پارت های بد انرژی بگیرمممم 🖤✨
دوستون دارممممممم 🖤🖤🖤🖤🌟
۳۲.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.