فیکشن Deadly duel پارت 7
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 7
میدید اون خونی رو که کف زمین ریخته شد...
میدید اون آدمی رو که داشت برای زنده موندن نفس نفس میزد...
میدید اون آدم بی رحمو....
میدید زمینی که داشت توی خون غلت میخورد.....
میدید اسلحه ای که بیرحمانه روی تن جنازه فرود اومد.
میدید مرد ستمگر رو.....
اون همه چیز رو میدید.
ذهنش تونست بالاخره از موقعیتی که توشه درکی پیدا کنه ولی اون درک زیاد دوام نداشت،درست وقتی که هوشیارشو به دست اورد با دیدن اون دو جفت کفش ذهنش زیاد دوام نیاورد و توی فکر خیالاتش غرق شد.
اون کفشرو نمیشناخت!!
درسته با یک جفت کفش نمیتونست تشخیص بده اون کیه ولی اون حتی حس آشنایی از مرد روبه روش نمیگرفت.
با باد سردی که بدنش رو نوازش کرد دوباره نگاهش به زندگی واقعی رفت....
نور ماشینی از سمت راست جاده توی صورتش میزد و صداهای کوچیک و بزرگی که میشنید تمام نشان دهندهی این بود که به جز مرد روبه روش آدم های دیگه ای هم توی این صحنه وجود داره.
نفس عمیقی کشید و بالآخره شجاعتش رو به دست آورد که سرش بالا بگیره و تک تک آدم های اونجارو با نگاهش ذوب کنه،ولی اون ها جوری که انگار نگاه خیره ی اون رو ندیدند به همچنان نظاره کردنش ادامه دادند.
حالا درک بهتری از موقعیت داشت فشاری به پاهای لرزونش وارد کرد و ایستاد.
انگار از این زاویه دید بهتری به همه چیز داد
مرد های کت شلوار پوشی که تمامشون از هر نقطه به نقطه سیاه بود و این رنگ زیادی به چشم میزد.
ماشین کنار جاده که هنوز چراغ هاش روشن بود مردی روی صندلی راننده نشسته بود و نگاهش رو بین جاده میچرخوند .
آدم های اونجا به هیچ عنوان براش آشنایی نداشتند و این باعث استرسی درونش میشد و کنجکاوی از اینکه اونها کین؛
فکری که تمام طول مسیرش تا الان از سرش گذشته بود رو دوباره شروعش کرد.
برای چی دنبالش بودند و طوری رفتار کرده بودند که انگار یه فراری از زندانه و حالا مغرور جلوش وایستاده بودند؟
و برای حتی وقتی دیدند داره فرار میکنه بازم به دنبال کردنش ادامه دادند.
هیچ کدوم از اونها به چهرشون نمیخورد که رئیس این باند باشند و یکی اون هارو فرستاده بود ولی اون کی بود!!؟؟
بین این همه فکر ناگهان فکری ترسناک و وحشت آور از ذهنش گذشت.
اونها.....اونها از واقعیت خبر داشتند!؟
[توضیحات برای اول پارت]
در واقع کسی جلوی جیمین کشته نشد بلکه این افکار فقط توی مغز جیمین نقش بسته بودند که مربوط میشه به اتفاقات هایی که در گذشته براش افتاد و این ها فقط توهم هستند.
خب ببخشید که چند وقت آپ نکردم و این پارت هم به افتخار شما خوشگلا پارت رو طولانی تر کردم:)🖤
امیدوارم لذت کافی از این پارت رو برده باشید.
دوستون دارم🖤🖤
#𝒌𝒊𝒎_𝒎𝒊𝒉𝒂
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 7
میدید اون خونی رو که کف زمین ریخته شد...
میدید اون آدمی رو که داشت برای زنده موندن نفس نفس میزد...
میدید اون آدم بی رحمو....
میدید زمینی که داشت توی خون غلت میخورد.....
میدید اسلحه ای که بیرحمانه روی تن جنازه فرود اومد.
میدید مرد ستمگر رو.....
اون همه چیز رو میدید.
ذهنش تونست بالاخره از موقعیتی که توشه درکی پیدا کنه ولی اون درک زیاد دوام نداشت،درست وقتی که هوشیارشو به دست اورد با دیدن اون دو جفت کفش ذهنش زیاد دوام نیاورد و توی فکر خیالاتش غرق شد.
اون کفشرو نمیشناخت!!
درسته با یک جفت کفش نمیتونست تشخیص بده اون کیه ولی اون حتی حس آشنایی از مرد روبه روش نمیگرفت.
با باد سردی که بدنش رو نوازش کرد دوباره نگاهش به زندگی واقعی رفت....
نور ماشینی از سمت راست جاده توی صورتش میزد و صداهای کوچیک و بزرگی که میشنید تمام نشان دهندهی این بود که به جز مرد روبه روش آدم های دیگه ای هم توی این صحنه وجود داره.
نفس عمیقی کشید و بالآخره شجاعتش رو به دست آورد که سرش بالا بگیره و تک تک آدم های اونجارو با نگاهش ذوب کنه،ولی اون ها جوری که انگار نگاه خیره ی اون رو ندیدند به همچنان نظاره کردنش ادامه دادند.
حالا درک بهتری از موقعیت داشت فشاری به پاهای لرزونش وارد کرد و ایستاد.
انگار از این زاویه دید بهتری به همه چیز داد
مرد های کت شلوار پوشی که تمامشون از هر نقطه به نقطه سیاه بود و این رنگ زیادی به چشم میزد.
ماشین کنار جاده که هنوز چراغ هاش روشن بود مردی روی صندلی راننده نشسته بود و نگاهش رو بین جاده میچرخوند .
آدم های اونجا به هیچ عنوان براش آشنایی نداشتند و این باعث استرسی درونش میشد و کنجکاوی از اینکه اونها کین؛
فکری که تمام طول مسیرش تا الان از سرش گذشته بود رو دوباره شروعش کرد.
برای چی دنبالش بودند و طوری رفتار کرده بودند که انگار یه فراری از زندانه و حالا مغرور جلوش وایستاده بودند؟
و برای حتی وقتی دیدند داره فرار میکنه بازم به دنبال کردنش ادامه دادند.
هیچ کدوم از اونها به چهرشون نمیخورد که رئیس این باند باشند و یکی اون هارو فرستاده بود ولی اون کی بود!!؟؟
بین این همه فکر ناگهان فکری ترسناک و وحشت آور از ذهنش گذشت.
اونها.....اونها از واقعیت خبر داشتند!؟
[توضیحات برای اول پارت]
در واقع کسی جلوی جیمین کشته نشد بلکه این افکار فقط توی مغز جیمین نقش بسته بودند که مربوط میشه به اتفاقات هایی که در گذشته براش افتاد و این ها فقط توهم هستند.
خب ببخشید که چند وقت آپ نکردم و این پارت هم به افتخار شما خوشگلا پارت رو طولانی تر کردم:)🖤
امیدوارم لذت کافی از این پارت رو برده باشید.
دوستون دارم🖤🖤
#𝒌𝒊𝒎_𝒎𝒊𝒉𝒂
۳۱.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.