"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۲1
"ویو تهیونگ"
"ساعت ۴:۰۰ صبح"
الان یک ساعتی میشد جولی خواب بود یا رو راست باشم بیهوش شده بوده از خستگی ...!
نمیگم دوسش ندارم..
نمیگم کامل نیست...
دختر خوشگل و مهربونیه ...
بامزه و تو دل برو...
کسی که با یه برخورد ادم از شخصیتش با خبر میشه...
ولی من نمیخوام...
نمیخوام اشتباه جونگکوک و بکنم...
وقتی مطمعن نیستم قدرت محافظ از این دختر و دارم یا نه...!؟
اگه زندگی منم عین جونگکوک بشه؟
سختی بکشی ،درد بکشی...و شایدم اصلا معلومنشه سالم ازش بیرون بیای...
روم و از جولی که عین فرشته ها تو بغلم بود گرفتم..
و اروم ازشجدا پ۰
با پوشیدن فقط شلوار ..
پتو رو کامل و جولی کشیدم...
که زیر لب چییزی زمزمه کرد که متوجه نشدم...
از اتاق به اروم بیرون زدم...
خونه تاریک بود ...
یه سر اروم به طبقه بالا زدم ولی با تاریکی و سکوتی که بود معلوم بود خوابه یا راستشو بگم خوابن ...
فکر کنید این دوتا بعد از این همه مدت جدا باشن؟
خنده داره...
یا شاید باید برایه خودم تاسف داشته باشم...
اینکه دیگه جونگکوک با زندگی که داشت ..و بعدش بخواطر یه دختر این همه بلا سرش امد فقط برایه رسیدن به ارامشی که در کنارش داره...
کاش میشد یجوری بکشمش بیرون...
اگه در بزنم نادیا هم بیدار میشه...
اگه برم داخل و بیدارش کنم ..کاره زشتیه چون فکر نکنم با صحنه خوبی مواجعه شم...
هوفف
ولی هب اگه خیلی احتمالات و دلایل و در نظر بگیری شایدم شد...
اروم به سمت در اتاق رفتم و دست گیره رو فشار دادم...
وقتی درو به ارومی باز کردم ...فقط نادیا رو دیدم که خواب بود و جایه جونگکوک خالی بود
یعنی چی؟ یعنی کجا رفته این وقت شب؟
کوک: چیه؟
صداش که به گوشم رسید به طرف بالکن برگشتم
عین همیشه لباسی تنش نبود و فقط شلوار ورزشی...
ته: بیا بیرون کارت دارم....
داشتیم اروم صحبت میکردیم...
یه نگاهی به نادیا بعد به من کرد و از اتاق بیرون امد..
درو ارومبستیم
کوک: چیشده؟
ته: بیا بریم پایین کارت دارمم
یه نگاهی به سر تا پام انداخت...
و راه افتاد، وقتی به طبقه دوم رسیدیم ...در اتاق جیمین باز شد و خواب الود امد بیرون...
یه نگاهی بمون کرد
جیمین: توله سگارو نگااا...هر کی برایه خودش یکیو پیدا کرده...دستم به عنوان اروم تر جلو صورتم گذاشتم...
ته: هوف...بیاید پایین صحبت کنیم
ستایی رفتیم طبقه اول و فقط یه اواژور روشن کردم و با هم رو مبلا نشستیم
جونگکوک عجیب سر تا پام و نگا میکرد...جیمینم هعی تیکه بارمون میکرد..
جیمین: دلیلیت چیه؟
کوک: نه وابسا...
انگشت اشارش و با خونسردی به سمتم بالا پایین کرد..
کوک:...این چه جوریشه!؟
ته: چی؟
و در لحظه چشمام و با حرص بستم...یادم رفت لباس تنم نیست و فقط شلوار پامه...
جیمین: اقا رو کار بودِ
جونگکوک نگاه متعحبی بم انداخت...
کوک: با کی که تا خونه اوردیش؟
part:۲1
"ویو تهیونگ"
"ساعت ۴:۰۰ صبح"
الان یک ساعتی میشد جولی خواب بود یا رو راست باشم بیهوش شده بوده از خستگی ...!
نمیگم دوسش ندارم..
نمیگم کامل نیست...
دختر خوشگل و مهربونیه ...
بامزه و تو دل برو...
کسی که با یه برخورد ادم از شخصیتش با خبر میشه...
ولی من نمیخوام...
نمیخوام اشتباه جونگکوک و بکنم...
وقتی مطمعن نیستم قدرت محافظ از این دختر و دارم یا نه...!؟
اگه زندگی منم عین جونگکوک بشه؟
سختی بکشی ،درد بکشی...و شایدم اصلا معلومنشه سالم ازش بیرون بیای...
روم و از جولی که عین فرشته ها تو بغلم بود گرفتم..
و اروم ازشجدا پ۰
با پوشیدن فقط شلوار ..
پتو رو کامل و جولی کشیدم...
که زیر لب چییزی زمزمه کرد که متوجه نشدم...
از اتاق به اروم بیرون زدم...
خونه تاریک بود ...
یه سر اروم به طبقه بالا زدم ولی با تاریکی و سکوتی که بود معلوم بود خوابه یا راستشو بگم خوابن ...
فکر کنید این دوتا بعد از این همه مدت جدا باشن؟
خنده داره...
یا شاید باید برایه خودم تاسف داشته باشم...
اینکه دیگه جونگکوک با زندگی که داشت ..و بعدش بخواطر یه دختر این همه بلا سرش امد فقط برایه رسیدن به ارامشی که در کنارش داره...
کاش میشد یجوری بکشمش بیرون...
اگه در بزنم نادیا هم بیدار میشه...
اگه برم داخل و بیدارش کنم ..کاره زشتیه چون فکر نکنم با صحنه خوبی مواجعه شم...
هوفف
ولی هب اگه خیلی احتمالات و دلایل و در نظر بگیری شایدم شد...
اروم به سمت در اتاق رفتم و دست گیره رو فشار دادم...
وقتی درو به ارومی باز کردم ...فقط نادیا رو دیدم که خواب بود و جایه جونگکوک خالی بود
یعنی چی؟ یعنی کجا رفته این وقت شب؟
کوک: چیه؟
صداش که به گوشم رسید به طرف بالکن برگشتم
عین همیشه لباسی تنش نبود و فقط شلوار ورزشی...
ته: بیا بیرون کارت دارم....
داشتیم اروم صحبت میکردیم...
یه نگاهی به نادیا بعد به من کرد و از اتاق بیرون امد..
درو ارومبستیم
کوک: چیشده؟
ته: بیا بریم پایین کارت دارمم
یه نگاهی به سر تا پام انداخت...
و راه افتاد، وقتی به طبقه دوم رسیدیم ...در اتاق جیمین باز شد و خواب الود امد بیرون...
یه نگاهی بمون کرد
جیمین: توله سگارو نگااا...هر کی برایه خودش یکیو پیدا کرده...دستم به عنوان اروم تر جلو صورتم گذاشتم...
ته: هوف...بیاید پایین صحبت کنیم
ستایی رفتیم طبقه اول و فقط یه اواژور روشن کردم و با هم رو مبلا نشستیم
جونگکوک عجیب سر تا پام و نگا میکرد...جیمینم هعی تیکه بارمون میکرد..
جیمین: دلیلیت چیه؟
کوک: نه وابسا...
انگشت اشارش و با خونسردی به سمتم بالا پایین کرد..
کوک:...این چه جوریشه!؟
ته: چی؟
و در لحظه چشمام و با حرص بستم...یادم رفت لباس تنم نیست و فقط شلوار پامه...
جیمین: اقا رو کار بودِ
جونگکوک نگاه متعحبی بم انداخت...
کوک: با کی که تا خونه اوردیش؟
۸.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.