"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۲۲
"ویو تهیونگ"
کوک: با کی که تا خونه اوردیش؟
جیمین: همین دختره که دور ورِ نادیا میپلکید...
ته: جیمین خفه شوو دو دقیقه خودم دارم زر میزنم...
جونگکوک پوزخندی کوتاه و منظور دار زد و به دید زدن کاملم ادامه داد و گفت:
_رابطه سنگین بوده...
جیمین با حرف جونگکوک چشم غوره رفت...
جیمین: نگاش کن الان به نمایش گزاشتی که با حسودی کنیم؟ نه خیر دادا جونگکوک که نادیا رو داره منم....منم دخترا برام ریختن..
سرمو پایین گرفتم و با دیدن بدنم فش قشنگی به جولی دادم
ته: لعنت بت دختر...
رد رُژ لب و چنگاش و کیس ..وو گردن سینم و پر کرده بود
جونگکوک ایندفعه با نیش باز کلشو به عقب انداخت
کوک: نصف شب کارت چیه داداش؟نکنه میخوای برات بیایم خاستگاری؟
از اینکه اینارو اوردم پشیمون شدم...
جیمین از جاش بلند شد و گفت:
_ پسره نکبت ...هر کاری دارید بکنید من خوابممیاد...
و رفت
ته: جونگکوک؟
چشماش بسته بود ولی هواسش اینجا..
کوک: هوم؟
ته:یادته بت گفتم پای نادیا رو به زندگیت باز کنی چی میشه؟
سرشو بالا گرفت و نگام کرد..
ته:...تو از علاقت مطمعن بودی...من خودم حال و روزتو دیدم گه با دیدن اون دختر عوض میشد...هر کاری میکردی فقط پیشت باشه، یعنی به این پی برده بودی که دوست داشتن نادیا میتونه زندگیت و عوض کنه..بخواطر اون از مرگ برگشتی...
کمی فقط نگاش کردم....تا خواستم دهن باز کنم و ادامه بدم گفت:
_دوسش داری؟
ته: نه...فقط ببین اون دختر ...اون یه مدت باهاش...فقط دوست بودیم..
بین حرفام فاصله زیاد بود و برایه مسئله اصلی عیده ایی نداشتم..
کوک:میترسی بیاریش تک زندگیت بلاهایی که سره ما امد سرت بیاد!؟
خودش داشت کمکم میکرد و به حرفایه چرت و پرت قبلم اهمیت نداد
تکیش و از مبل گرفت و گفت:
_ ببین بعضی اتفاقا و ادما میتونن زندگیتو عوض کنن....کار کنن از همه کس بیزار بشی...یا کاری کنن که برایه اون زندگی با تمام توانت مقاومت کنی...ولی نمیخوام اینقدر طولانیش کنم....ولی حرفم اینه که وقتی عاشق کسی بشی مطمعن باش انقدر کله خر میشی که ریسک وارد کردنش تو زندگیتو بپزیری و یا انقدر برات ارزش داره که نزاری اتفاقی براش بیوفته به قیمت جون خودتم که شده...
راست میگفت...شاید واقعا من علاقم پشت استرسی که به عواقبش دارم پنهون شده ...
از جاش بلند شد و به سمتم امد جلوم وایساد و یه دستشو رو شوتم گزاشت
کوک: خوب به تصمیمت فکر کن، به نظرت انقدر دوسش داری که نگزری ؟ ارزش داره که نزاری یه تار مو ازش کم شه؟
و چند تا ضربه زد به شونم و گفت:
_ شب بخیر داداش..
و رفت
با رفتنش
به مبل تکیه دادم
هعی بی خیال پسر ...
مگه میشه ؟مگه میتونم انقدر اون دختر و بخوام؟؟!
ولی چطور جونگکوک تونستت...
نه نه من اون نیستم
من عاشق جولی نیستم
یه هوسه...یه هوس رو گذر......
part:۲۲
"ویو تهیونگ"
کوک: با کی که تا خونه اوردیش؟
جیمین: همین دختره که دور ورِ نادیا میپلکید...
ته: جیمین خفه شوو دو دقیقه خودم دارم زر میزنم...
جونگکوک پوزخندی کوتاه و منظور دار زد و به دید زدن کاملم ادامه داد و گفت:
_رابطه سنگین بوده...
جیمین با حرف جونگکوک چشم غوره رفت...
جیمین: نگاش کن الان به نمایش گزاشتی که با حسودی کنیم؟ نه خیر دادا جونگکوک که نادیا رو داره منم....منم دخترا برام ریختن..
سرمو پایین گرفتم و با دیدن بدنم فش قشنگی به جولی دادم
ته: لعنت بت دختر...
رد رُژ لب و چنگاش و کیس ..وو گردن سینم و پر کرده بود
جونگکوک ایندفعه با نیش باز کلشو به عقب انداخت
کوک: نصف شب کارت چیه داداش؟نکنه میخوای برات بیایم خاستگاری؟
از اینکه اینارو اوردم پشیمون شدم...
جیمین از جاش بلند شد و گفت:
_ پسره نکبت ...هر کاری دارید بکنید من خوابممیاد...
و رفت
ته: جونگکوک؟
چشماش بسته بود ولی هواسش اینجا..
کوک: هوم؟
ته:یادته بت گفتم پای نادیا رو به زندگیت باز کنی چی میشه؟
سرشو بالا گرفت و نگام کرد..
ته:...تو از علاقت مطمعن بودی...من خودم حال و روزتو دیدم گه با دیدن اون دختر عوض میشد...هر کاری میکردی فقط پیشت باشه، یعنی به این پی برده بودی که دوست داشتن نادیا میتونه زندگیت و عوض کنه..بخواطر اون از مرگ برگشتی...
کمی فقط نگاش کردم....تا خواستم دهن باز کنم و ادامه بدم گفت:
_دوسش داری؟
ته: نه...فقط ببین اون دختر ...اون یه مدت باهاش...فقط دوست بودیم..
بین حرفام فاصله زیاد بود و برایه مسئله اصلی عیده ایی نداشتم..
کوک:میترسی بیاریش تک زندگیت بلاهایی که سره ما امد سرت بیاد!؟
خودش داشت کمکم میکرد و به حرفایه چرت و پرت قبلم اهمیت نداد
تکیش و از مبل گرفت و گفت:
_ ببین بعضی اتفاقا و ادما میتونن زندگیتو عوض کنن....کار کنن از همه کس بیزار بشی...یا کاری کنن که برایه اون زندگی با تمام توانت مقاومت کنی...ولی نمیخوام اینقدر طولانیش کنم....ولی حرفم اینه که وقتی عاشق کسی بشی مطمعن باش انقدر کله خر میشی که ریسک وارد کردنش تو زندگیتو بپزیری و یا انقدر برات ارزش داره که نزاری اتفاقی براش بیوفته به قیمت جون خودتم که شده...
راست میگفت...شاید واقعا من علاقم پشت استرسی که به عواقبش دارم پنهون شده ...
از جاش بلند شد و به سمتم امد جلوم وایساد و یه دستشو رو شوتم گزاشت
کوک: خوب به تصمیمت فکر کن، به نظرت انقدر دوسش داری که نگزری ؟ ارزش داره که نزاری یه تار مو ازش کم شه؟
و چند تا ضربه زد به شونم و گفت:
_ شب بخیر داداش..
و رفت
با رفتنش
به مبل تکیه دادم
هعی بی خیال پسر ...
مگه میشه ؟مگه میتونم انقدر اون دختر و بخوام؟؟!
ولی چطور جونگکوک تونستت...
نه نه من اون نیستم
من عاشق جولی نیستم
یه هوسه...یه هوس رو گذر......
۸.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.