"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۹
"ویو تهیونگ"
برگشت تا تلافی کنه که در خونه باز شد
و خیلی سری خندم و از بین رفت
ته: هون؟
_:ارباب..یه خانومیی جلو درِ..
ته: خب؟
_:فکر کنم بشناسیدش ....
یه دفعه یکی به نگهبان خورد و امد داخل
_:معلومه که میشناسه...ازم دزدی کرده .
و خندید
موهایه لخت بلند...لباسی که تابلو بود از بار یا مهمونی برگشته...و حالتایه مستی که جولی داشت.
جیمین: عه این همون دخترستت...اسمش جیبود؟
ته: جولی؟
جولی: جونم؟!
خیلی مست بود ،راه رفتن و باز نگه داشتن چشماش و حتی حرف زدنش به زور بود.
ته: بیا بریم بالا...
به سمتش رفتم ، ولی لنگ لنگ عقب رفت....
جولی: نه، تو یه دزدی...نمیزارم منم بدوزدی ...
ته: بیا حرف بزنیم...
جولی: حرف؟ حرف!؟؟ حرف!!!؟؟؟
وقتی دیدم جدی جدی وظعش داقونه دستش و دنبال خودم کشیدم ولی حتی نتونست خودشو نگه داره که افتاد تو بقلم ....
ای دختره کله خر...
براید استایل ت بقلم گرفتمش
و به سمت پله ها بردم
اینجا چیکار میکنه؟
چطوری اینجارو پیدا کرده!؟
چرا وظعش اینطوریع!؟
منظورش از دزدچیه!؟
در اتاق بستم که گفت:
_ بزارم پایین ..
خودش و به زور سر پا نگه داشت ...
خم شدم و کفشاش و از پاش بیرون کشید
جولی: کفشایه لعنتی مززاحم به درد نخور...
ته: چرا اینطوری شدی؟ چرا انقدر مست کردی؟ این لباسا ....
یه دفعه سرشو محکم بلند کرد و با چشمایه خمار نگام کرد.
موهایه لختی که تحت فرمان جولی تکون میخوردن جذاب بودن....
یه خنده تمسخر امیز به خودش کرد و گفت:
_ برات مهمه؟
و بلند تر خندید
جولی: فکر مارو باش، پوشش من برایه کیم تهیونگ مهم باشه...!؟
ته: جولی خواهش میکنم بگو داستان چیه؟
جولی: داستان؟؟؟؟اهااااااا امدم پسش بگیرم...
ته: چیو؟
جولی: همونیکی دزدیدی؟
ته: دزدیدم!؟
جولی: همونکه دزدی، بردی، دیگه پیدات نشد همونیه که ازم قاپیدی و باعث شد امشب اینطوری تو بار بچرخم و برقصم سگ مست کنم تا شاید بتونم به کسه دیگه بدمش، ولی دیگه ندادیش...میدونی هیچ کی نتونست ازت پسش بگیره ....و همونی که دزدیدی و دوماه ازت خبری نشددددد
و جمله اخرش و با داد و گریه گفت.
ته: منظورت و نمیفهمم
جولی: پسش بده ، قلب بی صاحابم و بده....
ته: جولی ببین....
اشکاش که ریخت سرشو پایین انداخت و موهاش جلویه صورتشو گرفت
جولی: اون شب کمکم کردی تا برادر ناتنیم و گول بزنم...بم کمک کردی...باهام خوب رفتار کردی....ولی دیگه پیدات نشد...ماه پیش بت گفتم که همو ببینیم ولی گفتی یه زمان دیگه خودم بت خبر میدم، کو پس؟؟ چرا چشمام با دیدن صفحه گوشی خشک شد و خبرت و ندیدم!؟؟؟؟؟
یجا وایساده بود و اشک میریخت، یعنی واقعا چون دوسم داره داره مثل ابر بهاری گریه میکنه!؟
من از اولش از جولی خوشم میومد...از رو حسادت بهش کمک کردم تا مطمعن شم مطلق به اون پسر نشه...
من خودم بار ها باهاش
part:۱۹
"ویو تهیونگ"
برگشت تا تلافی کنه که در خونه باز شد
و خیلی سری خندم و از بین رفت
ته: هون؟
_:ارباب..یه خانومیی جلو درِ..
ته: خب؟
_:فکر کنم بشناسیدش ....
یه دفعه یکی به نگهبان خورد و امد داخل
_:معلومه که میشناسه...ازم دزدی کرده .
و خندید
موهایه لخت بلند...لباسی که تابلو بود از بار یا مهمونی برگشته...و حالتایه مستی که جولی داشت.
جیمین: عه این همون دخترستت...اسمش جیبود؟
ته: جولی؟
جولی: جونم؟!
خیلی مست بود ،راه رفتن و باز نگه داشتن چشماش و حتی حرف زدنش به زور بود.
ته: بیا بریم بالا...
به سمتش رفتم ، ولی لنگ لنگ عقب رفت....
جولی: نه، تو یه دزدی...نمیزارم منم بدوزدی ...
ته: بیا حرف بزنیم...
جولی: حرف؟ حرف!؟؟ حرف!!!؟؟؟
وقتی دیدم جدی جدی وظعش داقونه دستش و دنبال خودم کشیدم ولی حتی نتونست خودشو نگه داره که افتاد تو بقلم ....
ای دختره کله خر...
براید استایل ت بقلم گرفتمش
و به سمت پله ها بردم
اینجا چیکار میکنه؟
چطوری اینجارو پیدا کرده!؟
چرا وظعش اینطوریع!؟
منظورش از دزدچیه!؟
در اتاق بستم که گفت:
_ بزارم پایین ..
خودش و به زور سر پا نگه داشت ...
خم شدم و کفشاش و از پاش بیرون کشید
جولی: کفشایه لعنتی مززاحم به درد نخور...
ته: چرا اینطوری شدی؟ چرا انقدر مست کردی؟ این لباسا ....
یه دفعه سرشو محکم بلند کرد و با چشمایه خمار نگام کرد.
موهایه لختی که تحت فرمان جولی تکون میخوردن جذاب بودن....
یه خنده تمسخر امیز به خودش کرد و گفت:
_ برات مهمه؟
و بلند تر خندید
جولی: فکر مارو باش، پوشش من برایه کیم تهیونگ مهم باشه...!؟
ته: جولی خواهش میکنم بگو داستان چیه؟
جولی: داستان؟؟؟؟اهااااااا امدم پسش بگیرم...
ته: چیو؟
جولی: همونیکی دزدیدی؟
ته: دزدیدم!؟
جولی: همونکه دزدی، بردی، دیگه پیدات نشد همونیه که ازم قاپیدی و باعث شد امشب اینطوری تو بار بچرخم و برقصم سگ مست کنم تا شاید بتونم به کسه دیگه بدمش، ولی دیگه ندادیش...میدونی هیچ کی نتونست ازت پسش بگیره ....و همونی که دزدیدی و دوماه ازت خبری نشددددد
و جمله اخرش و با داد و گریه گفت.
ته: منظورت و نمیفهمم
جولی: پسش بده ، قلب بی صاحابم و بده....
ته: جولی ببین....
اشکاش که ریخت سرشو پایین انداخت و موهاش جلویه صورتشو گرفت
جولی: اون شب کمکم کردی تا برادر ناتنیم و گول بزنم...بم کمک کردی...باهام خوب رفتار کردی....ولی دیگه پیدات نشد...ماه پیش بت گفتم که همو ببینیم ولی گفتی یه زمان دیگه خودم بت خبر میدم، کو پس؟؟ چرا چشمام با دیدن صفحه گوشی خشک شد و خبرت و ندیدم!؟؟؟؟؟
یجا وایساده بود و اشک میریخت، یعنی واقعا چون دوسم داره داره مثل ابر بهاری گریه میکنه!؟
من از اولش از جولی خوشم میومد...از رو حسادت بهش کمک کردم تا مطمعن شم مطلق به اون پسر نشه...
من خودم بار ها باهاش
۱۰.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.