Gray love
Gray love
Part 12
یونگی:چه ژانری دوس داری؟
من:ترسناک
یونگی:نظرت چیه رو این فیلم شرط ببندیم
من:چه شرطی؟
یونگی:هر کی که بترسه باید نصف شب بره همون پارک و رو تاب بشینه... تنها
من:ام.... قبوله.. من که اصلا نمیترسم
یونگی:حالا معلوم میشه کی میترسه خانوم کوچولو
من:خیلی خوب.. باشه
فیلم شروع شد هردومون نشستیم رو مبل
20 دقیقه از فیلم گذشته بود و فعلا زیاد ترسناک نبود
اما کم کم داشت ترسناک میشد
از ترس چسبیده بودم به یونگی
یه نگا بهش کردم هیچ عکس العمل از خودش نشون نمیداد انگار اصلا نمیترسید
یهو صحنه خیلی ترسناک شد که جیغ زدم و سرمو تو بغل یونگی قایم کردم
یونگی:میبینم که ترسیدی خانوم کوچولو
چیشد...
من:یاااا دیگه نمیخوام ببینم. ...
یونگی:
خب پس باختی
من:ایگو... نمیخوام برم اونجا خیلی ترسناک
یونگی:به هرحال شرط گذاشته بودیم و نمیتونی از زیرش در بری
من:اما...
یونگی:اما.. نداره
من:با... باشه
یونگی:خب الان ساعت 12 شبه میری اونجا و نیم ساعت اونجا میمونی
حواسم بهت هستا فک نکن میتونی در بری
من:یاااا.بدجنس
یونگی:از حالت یونهی خندش گرفت .
خب وقت رفتنه خانوم پارک
من:د.دارم میرم...
از خونه خارج شدیم
رسیدیم به پارک
یونگی:بای بای خانوم پارک
من:یاا.. و وایسا
یونگی از پشت می رفت و برام دست تکون میداد
اون رفت و من تنها شدم خیلی ترسناک بود حس بدی داشتم
باد میومد و تاب هارو تکون میداد هوا هم تاریک بود
فقط به خودم لعنت میدادم که چرا پیشنهاد یونگی رو قبول کردم
یهو صدای جیر جیر اومد دلم میخواست از شدت ترس گریه کنم
یاااا لعنت بهت یونگی
از دید یونگی
رسیدیم پارک تنهاش گذاشتم و تقریبا 20 متر از پارک دور شدم و پشت یه تیر برق قایم شد تا ببینم چیکار میکنه
دیدم یه جا وایساده و از ترس داره میلرزه هر چند یه بارم یه چیزایی می گفت
میشد حدس زد که داره به من یا خودش لعنت میده
از حرکاتش خندم گرفته بود خیلی کیوت شده بود
دلم براش سوخت انگار خیلی ترسیده بود
بعد 15 دقیقه تصمیم گرفتم برم پیشش
به سمت پارک قدم برداشتم
از دید یونهی
من:داشتم از ترس سکته می کردم که یونگی دیدم که داره میاد سمتم
نمیدونم دست خودم نبود خودمو انداختم تو بغلش
یاااا میدونی چقدر ترسیدم
یونگی:از حرکت یونهی یکم تعجب کردم..
یونهی:تازه فهمیدم بغلش کردم به خودم اومدم اهم... از بغلش اومدم بیرون
یکی زدم به به بازوش.. یاااا میدونی چقدر ترسیدم
یونگی:اره از چهرت مشخص بود
من:ا... چی.. صب کن تو منو تمام این مدت داشتی میدیدی؟!!
یونگی:اره... ( با خنده)
من:یاا...... از دست تو
بعد هردومون زدیم زیر خنده
Part 12
یونگی:چه ژانری دوس داری؟
من:ترسناک
یونگی:نظرت چیه رو این فیلم شرط ببندیم
من:چه شرطی؟
یونگی:هر کی که بترسه باید نصف شب بره همون پارک و رو تاب بشینه... تنها
من:ام.... قبوله.. من که اصلا نمیترسم
یونگی:حالا معلوم میشه کی میترسه خانوم کوچولو
من:خیلی خوب.. باشه
فیلم شروع شد هردومون نشستیم رو مبل
20 دقیقه از فیلم گذشته بود و فعلا زیاد ترسناک نبود
اما کم کم داشت ترسناک میشد
از ترس چسبیده بودم به یونگی
یه نگا بهش کردم هیچ عکس العمل از خودش نشون نمیداد انگار اصلا نمیترسید
یهو صحنه خیلی ترسناک شد که جیغ زدم و سرمو تو بغل یونگی قایم کردم
یونگی:میبینم که ترسیدی خانوم کوچولو
چیشد...
من:یاااا دیگه نمیخوام ببینم. ...
یونگی:
خب پس باختی
من:ایگو... نمیخوام برم اونجا خیلی ترسناک
یونگی:به هرحال شرط گذاشته بودیم و نمیتونی از زیرش در بری
من:اما...
یونگی:اما.. نداره
من:با... باشه
یونگی:خب الان ساعت 12 شبه میری اونجا و نیم ساعت اونجا میمونی
حواسم بهت هستا فک نکن میتونی در بری
من:یاااا.بدجنس
یونگی:از حالت یونهی خندش گرفت .
خب وقت رفتنه خانوم پارک
من:د.دارم میرم...
از خونه خارج شدیم
رسیدیم به پارک
یونگی:بای بای خانوم پارک
من:یاا.. و وایسا
یونگی از پشت می رفت و برام دست تکون میداد
اون رفت و من تنها شدم خیلی ترسناک بود حس بدی داشتم
باد میومد و تاب هارو تکون میداد هوا هم تاریک بود
فقط به خودم لعنت میدادم که چرا پیشنهاد یونگی رو قبول کردم
یهو صدای جیر جیر اومد دلم میخواست از شدت ترس گریه کنم
یاااا لعنت بهت یونگی
از دید یونگی
رسیدیم پارک تنهاش گذاشتم و تقریبا 20 متر از پارک دور شدم و پشت یه تیر برق قایم شد تا ببینم چیکار میکنه
دیدم یه جا وایساده و از ترس داره میلرزه هر چند یه بارم یه چیزایی می گفت
میشد حدس زد که داره به من یا خودش لعنت میده
از حرکاتش خندم گرفته بود خیلی کیوت شده بود
دلم براش سوخت انگار خیلی ترسیده بود
بعد 15 دقیقه تصمیم گرفتم برم پیشش
به سمت پارک قدم برداشتم
از دید یونهی
من:داشتم از ترس سکته می کردم که یونگی دیدم که داره میاد سمتم
نمیدونم دست خودم نبود خودمو انداختم تو بغلش
یاااا میدونی چقدر ترسیدم
یونگی:از حرکت یونهی یکم تعجب کردم..
یونهی:تازه فهمیدم بغلش کردم به خودم اومدم اهم... از بغلش اومدم بیرون
یکی زدم به به بازوش.. یاااا میدونی چقدر ترسیدم
یونگی:اره از چهرت مشخص بود
من:ا... چی.. صب کن تو منو تمام این مدت داشتی میدیدی؟!!
یونگی:اره... ( با خنده)
من:یاا...... از دست تو
بعد هردومون زدیم زیر خنده
۲۲.۸k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.