پارت ۱۰۲
پارت ۱۰۲
از حمام در اومد و نگاهی به پسرک که با بالاتنه ی لخت روی تخت خوابیده بود انداخت....
آهی کشید روی صندلی رو به روی آینه نشست.....
با دقت توی آینه به خودش نگاه میکرد......
دستی روی لبش کشید و دوباره نگاهش رو از توی آینه به جونگ کوک، که هنوز روی تخت ،خواب بود داد......
《فلش بک》
《دیشب ساعت ۳ شب》
(ا/ت ویو)
با زحمت بازوی پرش رو دور گردنم انداختم.....
چرا انقدر سنگینه.....
+یااااا خدااااا......چی میخوری انقدر سنگینی؟
جونگ کوک با حالت مستی تمام جواب داد
-آم.....نمیدونم.....شاید تو رو......(خنده با حالت مستی)
+آه.......تو واقعا حالت خرابه .......
تمام زورمو جمع کرده بودم تا بلندش کنم....
+نمیشه یه تکونی به خودت بدی؟
با شنیدن حرفم کمی روی پای خودش وایساد ،که منم بهتر تونستم بلندش کنم....
+آیییی.....من فکر میکردم تو یکی اصلا مست نمیشی.....البته.....(زور زدن)
......هر کس بالاترین ظرفیت الکل هم داشته باشه با ۳۰ ۴۰ تا پیک قطعا اینجوری مست میشه.....
اوردوز نکنی صلوات......
به پله ها رسیدیم....نگاهی بهش انداختم و آهی کشیدم....
+حالا اینو کجای دلم بزارم؟
خیلی خب ا/ت تو میتونی.....اوکی؟
تمام زورمو جمع کردم و کوک رو ،که انقدر مست شده بود که موقع راه رفتن ناخودآگاه سرش اینور اونور میرفت رو با خودم بالا کشیدم......
با تمام زوری که داشتم به طبقه ی بالا رسوندمش و وارد اتاق شدم.....
انداختمش روی تخت و در حالی که نفس نفس میزدم دستی به کمرم گرفتم....
+وای......خداا......چرا......انقدر.....سنگینه......میشه.....یه ذره.....کمتر.....ورزش کنی.....
چند ثانیه صبر کردم تا نفسم سر جاش بیاد.....
+اصلا من به درک.....بچت صقط نشه خیلیه.....
نگاهمو به جونگ کوک انداختم و سرمو به علامت تاسف تکون دادم.....
دهنش تا فیها خالدون باز بود و گونه هاش سرخ شده بود.....
دستمو به سمت دهنش بردم و بستمش
+ببندش یه وقت پشه نره توش........خدایا.....نگاه کن.....اون جونگ کوک پر ابهت به چه روزی افتاده......
دوباره نگاهی تاسف بار تحویلش دادم و به سمت حموم حرکت کردم که دستمو گرفت....
-ا/ت....(در حالی که چشمهاش بسته بود،مست)
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو تو کاسه چرخوندم و جواب دادم
+بله....
دستمو ول کرد و به زحمت دستش رو تکیه گاه قرار داد و بلند شد و نشست....
-بیا جلو(مست)
با تردید جلو رفتم....
-جلوتر.....(مست)
بیشتر نزدیک صورتش شدم....
-یکمی جلوتر(مست)
+آه......جونگ کوک.....داری منو میترسونی....
نزدیک تر شدم طوری که اندازه ۳ سانت با هم فاصله داشتیم
به چشمهاش که به زور بازشون نگه داشته بود زل زدم.....
یهو با دوتا دستش دو طرف صورتمو گرفت.....طوری که لپام فشرده شده بود و لب هام غنچه شده بود......
توی همون حالت اسمش رو صدا زدم
+کوک.....چیکار داری میک.....
ادامه پست بعد
از حمام در اومد و نگاهی به پسرک که با بالاتنه ی لخت روی تخت خوابیده بود انداخت....
آهی کشید روی صندلی رو به روی آینه نشست.....
با دقت توی آینه به خودش نگاه میکرد......
دستی روی لبش کشید و دوباره نگاهش رو از توی آینه به جونگ کوک، که هنوز روی تخت ،خواب بود داد......
《فلش بک》
《دیشب ساعت ۳ شب》
(ا/ت ویو)
با زحمت بازوی پرش رو دور گردنم انداختم.....
چرا انقدر سنگینه.....
+یااااا خدااااا......چی میخوری انقدر سنگینی؟
جونگ کوک با حالت مستی تمام جواب داد
-آم.....نمیدونم.....شاید تو رو......(خنده با حالت مستی)
+آه.......تو واقعا حالت خرابه .......
تمام زورمو جمع کرده بودم تا بلندش کنم....
+نمیشه یه تکونی به خودت بدی؟
با شنیدن حرفم کمی روی پای خودش وایساد ،که منم بهتر تونستم بلندش کنم....
+آیییی.....من فکر میکردم تو یکی اصلا مست نمیشی.....البته.....(زور زدن)
......هر کس بالاترین ظرفیت الکل هم داشته باشه با ۳۰ ۴۰ تا پیک قطعا اینجوری مست میشه.....
اوردوز نکنی صلوات......
به پله ها رسیدیم....نگاهی بهش انداختم و آهی کشیدم....
+حالا اینو کجای دلم بزارم؟
خیلی خب ا/ت تو میتونی.....اوکی؟
تمام زورمو جمع کردم و کوک رو ،که انقدر مست شده بود که موقع راه رفتن ناخودآگاه سرش اینور اونور میرفت رو با خودم بالا کشیدم......
با تمام زوری که داشتم به طبقه ی بالا رسوندمش و وارد اتاق شدم.....
انداختمش روی تخت و در حالی که نفس نفس میزدم دستی به کمرم گرفتم....
+وای......خداا......چرا......انقدر.....سنگینه......میشه.....یه ذره.....کمتر.....ورزش کنی.....
چند ثانیه صبر کردم تا نفسم سر جاش بیاد.....
+اصلا من به درک.....بچت صقط نشه خیلیه.....
نگاهمو به جونگ کوک انداختم و سرمو به علامت تاسف تکون دادم.....
دهنش تا فیها خالدون باز بود و گونه هاش سرخ شده بود.....
دستمو به سمت دهنش بردم و بستمش
+ببندش یه وقت پشه نره توش........خدایا.....نگاه کن.....اون جونگ کوک پر ابهت به چه روزی افتاده......
دوباره نگاهی تاسف بار تحویلش دادم و به سمت حموم حرکت کردم که دستمو گرفت....
-ا/ت....(در حالی که چشمهاش بسته بود،مست)
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو تو کاسه چرخوندم و جواب دادم
+بله....
دستمو ول کرد و به زحمت دستش رو تکیه گاه قرار داد و بلند شد و نشست....
-بیا جلو(مست)
با تردید جلو رفتم....
-جلوتر.....(مست)
بیشتر نزدیک صورتش شدم....
-یکمی جلوتر(مست)
+آه......جونگ کوک.....داری منو میترسونی....
نزدیک تر شدم طوری که اندازه ۳ سانت با هم فاصله داشتیم
به چشمهاش که به زور بازشون نگه داشته بود زل زدم.....
یهو با دوتا دستش دو طرف صورتمو گرفت.....طوری که لپام فشرده شده بود و لب هام غنچه شده بود......
توی همون حالت اسمش رو صدا زدم
+کوک.....چیکار داری میک.....
ادامه پست بعد
۳۶.۴k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.