پارت ۱۰۱
پارت ۱۰۱
انگار هنوز چیز هایی برای فهمیدن توی این خانواده و عمارت وجود داشت
+دقیقا چرا نمی تونه؟
جیمین که دید نمی تونه در برابر ا/ت مقاومت کنه آهی کشید و اجازه داد چه یونگ همه چیز رو توضیح بده....از یه طرفم از این خیالش راحت بود که کوک راضیه.....وگرنه اگه راضی نبود حتی نمی ذاشت یه کلمه در موردش صحبت کنن.....
همه سکوت کردن و ا/ت رو به چه یونگ منتظر بود تا توضیحاتش رو بشنوه.....
÷یه پسر بود که وقتی دبیرستان بود عاشق یه دختر شد......تمام عشق و علاقه ای چند سال ازش محروم بود و پای دختر گذاشت....
فکر میکرد اون دختر میتونه جای خواهرش رو براش بگیره و می تونه عشقی که خواهرش بهش میداده رو حداقل اون دختر براش جبران کنه....
اونجوری که شنیدم مثل اینکه رمانتیک ترین بوسه هاش رو به دخترک هدیه میکرده....
همه چیز عالی بود تا اینکه یه روز در کمال تعجب پسرک،دختر رو در حال خیانت با دشمنش میبینه....
با اینکه ناراحت شده بود و قلبش شکسته بود ......اما منتظر بود اون دختر ذره ای احساس پشیمونی کنه تا ببخشتش.....
اما دخترک نه تنها احساس پشیمونی نکرد بلکه یه روز تمام خاطره ها و عشق بینشون رو با پس دادن گردنبندی که پسر با تمام عشقش براش خریده بود، همه رو زیر خاک بارون خورده دفن کرد.....
پسرک با رفتن دختر شکست،اما تا اون موقع توی زندگیش خیلی درد کشیده بود و شکسته بود که این در برابر اونا خیلی کم بود.....خلاصه......پسرک یا....(مکث)...بهتره بگم جونگ کوک.......تصمیم گرفت تا وقتی که عشق واقعیش، کسی که براش همیشگیه رو پیدا نکرده.....کس دیگه ای رو نبوسه .....اون بعد از اون دختر دیگه هیچ دختر دیگه ای رو نبوسیده.........بوسَش رو برای عشق واقعیش نگه داشته......
هضم حرفاش برای ا/ت سخت بود....پس بخاطر همین بود جونگ کوک،هیچ وقت نبوسیده بودش، حتی موقع سکس...اصلا فکرشم نمیکرد.....اینکه جونگ کوک آسیب دیده باشه و یا کسی دلش رو شکسته باشه.....
انگار هنوز چیز هایی برای فهمیدن توی این خانواده و عمارت وجود داشت
+دقیقا چرا نمی تونه؟
جیمین که دید نمی تونه در برابر ا/ت مقاومت کنه آهی کشید و اجازه داد چه یونگ همه چیز رو توضیح بده....از یه طرفم از این خیالش راحت بود که کوک راضیه.....وگرنه اگه راضی نبود حتی نمی ذاشت یه کلمه در موردش صحبت کنن.....
همه سکوت کردن و ا/ت رو به چه یونگ منتظر بود تا توضیحاتش رو بشنوه.....
÷یه پسر بود که وقتی دبیرستان بود عاشق یه دختر شد......تمام عشق و علاقه ای چند سال ازش محروم بود و پای دختر گذاشت....
فکر میکرد اون دختر میتونه جای خواهرش رو براش بگیره و می تونه عشقی که خواهرش بهش میداده رو حداقل اون دختر براش جبران کنه....
اونجوری که شنیدم مثل اینکه رمانتیک ترین بوسه هاش رو به دخترک هدیه میکرده....
همه چیز عالی بود تا اینکه یه روز در کمال تعجب پسرک،دختر رو در حال خیانت با دشمنش میبینه....
با اینکه ناراحت شده بود و قلبش شکسته بود ......اما منتظر بود اون دختر ذره ای احساس پشیمونی کنه تا ببخشتش.....
اما دخترک نه تنها احساس پشیمونی نکرد بلکه یه روز تمام خاطره ها و عشق بینشون رو با پس دادن گردنبندی که پسر با تمام عشقش براش خریده بود، همه رو زیر خاک بارون خورده دفن کرد.....
پسرک با رفتن دختر شکست،اما تا اون موقع توی زندگیش خیلی درد کشیده بود و شکسته بود که این در برابر اونا خیلی کم بود.....خلاصه......پسرک یا....(مکث)...بهتره بگم جونگ کوک.......تصمیم گرفت تا وقتی که عشق واقعیش، کسی که براش همیشگیه رو پیدا نکرده.....کس دیگه ای رو نبوسه .....اون بعد از اون دختر دیگه هیچ دختر دیگه ای رو نبوسیده.........بوسَش رو برای عشق واقعیش نگه داشته......
هضم حرفاش برای ا/ت سخت بود....پس بخاطر همین بود جونگ کوک،هیچ وقت نبوسیده بودش، حتی موقع سکس...اصلا فکرشم نمیکرد.....اینکه جونگ کوک آسیب دیده باشه و یا کسی دلش رو شکسته باشه.....
۶۸.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.