My police boyfriend

My police boyfriend
Part 5
رفتارش خیلی بامزه بود و باعث شد خندم بگیره بعد از اینکه اونا رفتن
از روی تاب بلند شدم و برگشتم خونه توی راهرو جیمین و هوسوک دیدم که داشتن باهم حرف میزدن کنجکاو شدم که درباره چی حرف میزنن پس معطل نکردم و پشت دیوار غایم شدم ..
جیمین:زبون وا کرد یا نه
هوسوک:نه هر کاری میکنیم لو نمیده
جیمین:پس باید از یه راه دیگه وارد شیم
از دید بورا
از یه راه دیگه وارد شیم؟!! منظورش چیه؟؟
بعد اتمام مکالمشون خیلی اروم و یواشکی برگشتم به اتاق و رو تخت دراز کشیدم
هی دختر اروم باش اصلا به من چه ربطی داره چرا انقد دربارش کنجکاوم؟! اه.. بیخیال( با خودش حرف میزنه)
یه نگاه به ساعت انداختم تقریبا ساعت 5 بود و هوا داشت کم کم تاریک میشد هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم و خسته بودم پس تصمیم گرفتم یه دوش بگیرم وسایلم حاضر کردم و رفتم حموم تقریبا بعد 30 مین اومدم بیرون لباسام پوشیدم و موهام خشک کردم موهام خیلی بلند بود و خشک کردنش تقریبا 1 ساعت زمان برد
بعد خشک کردن موهام یه کش مو برداشتم و موهامو دم اسبی بستم تاحالا انقد به زیبایی موهام توجه نکرده بودم یجورایی ذوق کردم که موهای به این قشنگی دارم موهام مثل مادرم خرمایی رنگ و لخت بود در واقع تنها یادگاری از مادرم بود که هرموقع نگاش می کردم به یاد مادرم میوفتادم نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم ذهنمو خالی کنم از اتاق خارج شدم داشتم از پله ها میومدم پایین که یکی دستم گرفت
سرمو چرخوندم که با چهره جیمین مواجه شدم
جیمین:بیا تو اتاق کارت دارم
من:هیچی نگفتم و فقط دنبالش به راه افتادم
جیمین:بشین
من:ه... هوم
جیمین:میدونم ظهر فالگوش وایساده بودی
من:ت.. تو از کجا فهمیدی!؟..
جیمین:پوزخندی زد و گفت.. تو هر جا باشی من میفهمم خانوم کوچولو .. بگذریم قرار بود تو جاهایی که بهت مربوط نیست سرک نکشی
من:ساکت موندم و هیچی نگفتم...
جیمین:اما ظاهرا یه خانوم کوچولو کنجکاوی که میخوای همه چیزو بفهمی
من:ن... نه اینطو...
از دید بورا
میتونستم سنگینی نگاهش رو حس کنم که باعث شد حرفمو قورت بدم و سکوت کنم
جیمین:دستشو برد لایه موهاش و نفس عمیقی کشید ... اگه یه بار دیگه این کارتو تکرار کنی مجبور میشم تنبیهت کنم
فهمیدی؟!
من:ه... هوم معذرت میخوام
جیمین:میتونی بری
از دید بورا
از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم
هوسوک: حالت خوبه؟
من:هوم.. چیزی نیست
با افکاری که تو ذهنم بود به سمت اتاق قدم برداشتم درو باز کردم و نشستم رو صندلی
از کجا فهمید من اونجا بودم؟!
جاسوس گذاشته؟؟
گفت هر جا برم متوجه میشه یاااا منظورش از این حرف چیه... پسره****
(پرش زمانی به موقعیت جیمین. )
هوسوک:مطمعنی زیادی بهش سخت نمیگیری؟!
جیمین:باید حواسم بهش باشه ممکن کار خطرناکی انجام بده یا جایی که نباید بره رو ببینه
هوسوک:هر طور خودت میدونی ولی اگه زیاد بهش سخت بگیری ممکن ازت متنفر بشه
جیمین:اه..... نمیدونم ..
از دید بورا
ساعت حدودا 10 شب بود و خیلی گشنم بود تصمیم گرفتم برم تو اشپزخونه و یه چیزی بخورم
از اتاق خارج شدم و رفتم به سمت اشپزخونه
یه بسته رامیون از تو کابینت ورداشتم و درست کردم
بعد از اینکه خوردمش ظرفارو جمع کردم و شستم
داشتم برمیگشتم سمت اتاقم که یه صدایی توجهم جلب کرد
انگار از زیر زمین میومد برای اینکه مطمعن بشم
سرمو گذاشتم رو زمین تا بهتر بشنوم
جیمین:هی عوضی خوب گوش کن ببین چی
میگم یا میگی رییست کیه یا یه گوله حرومت میکنم
جواب نمیدی نه؟ ..
یونگی کارشو تموم کن .
و بعد صدای بنگ....
شکه شدم... یعنی اون کی بود که جیمین کشتش؟ چیکار کرده بود؟
دیدگاه ها (۴)

My police boyfriend Part 6 داشتم به حرفاشون گوش میدادم که ی...

400 تایی شدنمون مبارک 💜🥺به امید 1000 تایی شدنمون مرسی از حما...

ادیت خودم اصکی نرو 😐😂

My police boyfriend Part 4 جیمین:افرین حالا یه بار قوانینو ب...

پارت ۳۱ات: تو.... خیلی 😡😨جیمین: من چی 😡ات: هیچی.... ترس.... ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۵#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط