My police boyfriend
My police boyfriend
Part 6
داشتم به حرفاشون گوش میدادم که
یهو سوکوت.... و..
تهیونگ:آ..او پیدات کردم !!
من:شکه شدم...و گفتم م..من فقط.. م میخواستم..
از دید بورا
از رو زمین بلندم کرد و برد پایین
درو باز کرد و هولم داد تو
از صحنه ای که دیدم شکه شدم
جیمین و چند نفر دیگه وایساده بودن و یکیشون تفنگ دستش بود که وقتی رد تفنگش دنبال کردم به... به... صب کن امکان نداره... ا... اون
اون یونگ سو بود دوست دبیرستانم که یهو غیب شد و دیگه خبری ازش نشد
جیمین:تو باز.....( با داد)
من :این... امکان نداره... با بغض
خیلی اروم به سمت جنازه قدم برداشتم
بغضم ترکید وبه گریه تبدیل شد
جیمین :ت.. تو اونو میشناسی؟
من:چرا کشتیش... ( با داد و گریه)
جیمین:میدونی اون کی بود؟
اون دستیار بزرگترین قاچاقچی اعضای بدن کره بوده
من:از حرفی که زد شوکه شدم ...
یونگ سو!؟ همون دختری که همیشه شاد و خندون بود حالا دستیار یه ادم عوضی بوده؟
اما... بازم سزاوار مرگ نبود
جیمین:اون تاحالا صدها نفرو کشته میفهمی ؟!
من:نمیدونستم چی بگم فقط سوکوت کردم ..
بعد چند دقیقه اشکام پاک کردم و از روی زمین بلند شدم
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم
جیمین :به تهیونگ و بقیه اشاره داد جنازرو جمع کنن ... و خودشم دنبال بورا رفت
جیمین :چند بار بهت تذکر دادم تو کارای من فضولی نکن هوم؟!.. ( با داد )
من: م.. من فقط صدارو شنیدم و...
جیمین:هیششس.. و دست بورا رو گرفت و دنبال خودش کشید
....
جیمین:روی صندلی نشست و دستشو برد لای موهاش...
ببین برای بار اخر بهت میگم... تو چیزایی که بهت مربوط نیس دخالت نکن ... اینو برای خودت میگم
من :ه... هوم
جیمین:خوبه...
من:میشه برم؟!
جیمین:لبش رو گزید و سرش رو به نشونه تایید تکون داد
از اتاق خارج شدم که دیدم چند نفر ریختن تو خونه و یهو صدای تیراندازی شروع شد ..
حدس زدم بخاطر یونگ سو ..
خیلی یواشکی و اروم خودمو رسوندم اونطرف دیوار
یه نگا به پایین انداختم دیدم یکی از همون افراد زخمی شده و افتاده رو زمین اروم تفنگش رو برداشتم و گرفتم دستم
قبلا یه مدت پیش عموم زندگی میکردم عموم بازنشسته ارتش بود و هر از چندگاهی بهم کار با تفنگ رو اموزش میداد .. پس در تیراندازی حرفه ای بودم..
اروم و بی سر و صدا به اون افراد نزدیک شدم اونا پشتشون به من بود و با جیمین و اعضا درگیر بودند اما خب اونا تعدادشون بیشتر بود..
گارد گرفتم و یکی یکی از پشت زدمشون
تهیونگ : اگه کوک نبود کارمون ساخته بود..
جونگ کوک :من اینجام..
جیمین:پس کار کیه؟..
از دید بورا
یکی یکی زدمشون بعد بلند شدم که دیدم
چند نفر از پشتم شروع به تیراندازی کردن بلند شدم و رو به عقب قدم برمیداشتم و میزدمشون رو تفنگ تسلط کامل داشتم چون به طور کامل اموزش دیده بودم پس از اون جهت خیالم راحت بود
بعد از اینکه اخرین نفرشون رو کشتم وایسادم
...
از دید جیمین و اعضا
جونگ کوک:نگو که اون بورا
جیمین:امکان نداره...
تهیونگ:کارش... بی نقصه
من:تفنگ انداختم زمین سرمو برگردوندم عقب که با چهره مات و مبهوت جیمین مواجه شدم
من:آممم... ببخشید که خودمو قاطی کردم
یونگی:ت.تو کی هستی؟
من:لبخندی زدم و گفتم من فقط بورام
تهیونگ:دختر تو فوقالعاده ای
Part 6
داشتم به حرفاشون گوش میدادم که
یهو سوکوت.... و..
تهیونگ:آ..او پیدات کردم !!
من:شکه شدم...و گفتم م..من فقط.. م میخواستم..
از دید بورا
از رو زمین بلندم کرد و برد پایین
درو باز کرد و هولم داد تو
از صحنه ای که دیدم شکه شدم
جیمین و چند نفر دیگه وایساده بودن و یکیشون تفنگ دستش بود که وقتی رد تفنگش دنبال کردم به... به... صب کن امکان نداره... ا... اون
اون یونگ سو بود دوست دبیرستانم که یهو غیب شد و دیگه خبری ازش نشد
جیمین:تو باز.....( با داد)
من :این... امکان نداره... با بغض
خیلی اروم به سمت جنازه قدم برداشتم
بغضم ترکید وبه گریه تبدیل شد
جیمین :ت.. تو اونو میشناسی؟
من:چرا کشتیش... ( با داد و گریه)
جیمین:میدونی اون کی بود؟
اون دستیار بزرگترین قاچاقچی اعضای بدن کره بوده
من:از حرفی که زد شوکه شدم ...
یونگ سو!؟ همون دختری که همیشه شاد و خندون بود حالا دستیار یه ادم عوضی بوده؟
اما... بازم سزاوار مرگ نبود
جیمین:اون تاحالا صدها نفرو کشته میفهمی ؟!
من:نمیدونستم چی بگم فقط سوکوت کردم ..
بعد چند دقیقه اشکام پاک کردم و از روی زمین بلند شدم
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم
جیمین :به تهیونگ و بقیه اشاره داد جنازرو جمع کنن ... و خودشم دنبال بورا رفت
جیمین :چند بار بهت تذکر دادم تو کارای من فضولی نکن هوم؟!.. ( با داد )
من: م.. من فقط صدارو شنیدم و...
جیمین:هیششس.. و دست بورا رو گرفت و دنبال خودش کشید
....
جیمین:روی صندلی نشست و دستشو برد لای موهاش...
ببین برای بار اخر بهت میگم... تو چیزایی که بهت مربوط نیس دخالت نکن ... اینو برای خودت میگم
من :ه... هوم
جیمین:خوبه...
من:میشه برم؟!
جیمین:لبش رو گزید و سرش رو به نشونه تایید تکون داد
از اتاق خارج شدم که دیدم چند نفر ریختن تو خونه و یهو صدای تیراندازی شروع شد ..
حدس زدم بخاطر یونگ سو ..
خیلی یواشکی و اروم خودمو رسوندم اونطرف دیوار
یه نگا به پایین انداختم دیدم یکی از همون افراد زخمی شده و افتاده رو زمین اروم تفنگش رو برداشتم و گرفتم دستم
قبلا یه مدت پیش عموم زندگی میکردم عموم بازنشسته ارتش بود و هر از چندگاهی بهم کار با تفنگ رو اموزش میداد .. پس در تیراندازی حرفه ای بودم..
اروم و بی سر و صدا به اون افراد نزدیک شدم اونا پشتشون به من بود و با جیمین و اعضا درگیر بودند اما خب اونا تعدادشون بیشتر بود..
گارد گرفتم و یکی یکی از پشت زدمشون
تهیونگ : اگه کوک نبود کارمون ساخته بود..
جونگ کوک :من اینجام..
جیمین:پس کار کیه؟..
از دید بورا
یکی یکی زدمشون بعد بلند شدم که دیدم
چند نفر از پشتم شروع به تیراندازی کردن بلند شدم و رو به عقب قدم برمیداشتم و میزدمشون رو تفنگ تسلط کامل داشتم چون به طور کامل اموزش دیده بودم پس از اون جهت خیالم راحت بود
بعد از اینکه اخرین نفرشون رو کشتم وایسادم
...
از دید جیمین و اعضا
جونگ کوک:نگو که اون بورا
جیمین:امکان نداره...
تهیونگ:کارش... بی نقصه
من:تفنگ انداختم زمین سرمو برگردوندم عقب که با چهره مات و مبهوت جیمین مواجه شدم
من:آممم... ببخشید که خودمو قاطی کردم
یونگی:ت.تو کی هستی؟
من:لبخندی زدم و گفتم من فقط بورام
تهیونگ:دختر تو فوقالعاده ای
۴۸.۵k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.