🍷پارت92🍷
🍷پارت92🍷
"میسو"
یعنی نگرانم شده؟
به خودت بیا میسو نگرانی؟ اون؟ واسه تو؟
اما خوب مگه دلیل دیگه ای هم داره اینجوری بدوئه؟ شاید بهم وابسته شده و میترسه از دستم بده شایدم نه...
نمیتونستم درست فکر کنم کاش عطر کوک انقدر تلخ نبود که سردردم و بدتر کنه
اصلا کاش یادم نمیومد هیچی سادم نمیومد تا اینجوری نشم
کوک منو گذاشت تو ماشین و خودشم سوار شد حتی صدای ماشینم واسم دور و مبهم بود ، ماشین با سرعت میرفت و بخاطره تکونای ماشین چشمام بسته شد و به خوابی عمیق رفتم
.......
سقف سفید
اولین چیزی که بعد از بیمار شدنم دیدم
دوروبرو نگاه کردم
همه جا سفید بود قطعا اینجا بیمارستانه
بازم چشمامو بستم دلم میخواست بخوابم و دیگه هیچوقت بیدار نشم
هیچوقت
بازم داشت خوابم میبرد که با صدای در کلافه چشمامو باز کردم
بی حوصله به دکتری که داشت میومد نگاه کردم
رسید بهم و لبخند زد
_سلام حالت چطوره
به سقف خیره شدم
+خوبم
_قیافت که اینو نمیگه
زل زدم بهش
+قیافم دروغ میگه
_باشه اوه تو میگی پس حتما خوبی به عنوان کسی که دو روزه خوابیده
چشمام گرد شد من دو روزه بیهوشم؟
+چرا دوروز بیهوشم
_یادت نیست
+نه
یادن بود خیلی هم یادم بود اما میخوام بدونم دکتر چی میگه
_خوب تو دچار یه نوع حملاتی شدی
+چه حملاتی
_تو حافظتو از دست داده بودی درسته
اروم لب زدم
+درسته
_دفعه اولی که دچار شک شدی حافظتو از دست دادی اما انگار دفعه اول حالت خیلی بدتر شده بود
+بدتر از چیزی که فکرشو بکنین
_خوب سوال مهم اینجاست همه چی یادت اومد
چشمامو به هم فشار دادم بغضم گرفته بود
+متاسفانه
_خیلی خوب الان سرت چطوره
فکر کنم بخاطره جوابم تعجب کرد و خوب سوالی نکرد
+بهترم فقط یکم گیج میره
_سرمت تموم شه خوب میشی اگه چیزی احتیاج داشتی بگو
داشت میرفته صداش کردم
+دکتر
_بله
+کسی که با من اومد کجاست
یه لبخند کوچیک زد
_همون پسر خوشتیپه رو میگی
+ا...اره همون
_فعلا رفته یه جایی گفت کار داره بعدا میاد
سرمو اروم تکون دادم
+باشه
رفت، کوک گفت چه نسبتی باهام داره که راهش دادن؟ ولش کن اصلا مهم نیست
به سرم نگاه کردم هنوز مونده بود صحنه ها همینطور میومدن جلو چشمم حقیقت اینکه بابام یه قمارباز معتاد بود چیز خیلی تلخیه واسم
حضم اینکه مامانم ترکم کرده بود و بابام منو قمار باخت
واسم سخت بود همون شب که اومده بودو دنبالم تا منو ببرن ولی فرار کردم ترسیده بودم، استرس داشتم مضطرب بودم خب فقط ده سالم بود و اون همه شوک قطعا برام خوب نبود
رفتم پارک تا قایم شم اما خوب همه ی اون حسای مضخرف روم تاثیر گذاشت بیهوش شدم و اون خاطره های
لعنتیو
فراموش کردم...
ببخشید که خیلی دیر آپ کردم ولی دو روز پشت هم امتحان مهم داشتم حتی وقت نمیکردم سرمو بلند کنم وااقعا شرمنده🙏🏻🙏🏻💖💖🥺
"میسو"
یعنی نگرانم شده؟
به خودت بیا میسو نگرانی؟ اون؟ واسه تو؟
اما خوب مگه دلیل دیگه ای هم داره اینجوری بدوئه؟ شاید بهم وابسته شده و میترسه از دستم بده شایدم نه...
نمیتونستم درست فکر کنم کاش عطر کوک انقدر تلخ نبود که سردردم و بدتر کنه
اصلا کاش یادم نمیومد هیچی سادم نمیومد تا اینجوری نشم
کوک منو گذاشت تو ماشین و خودشم سوار شد حتی صدای ماشینم واسم دور و مبهم بود ، ماشین با سرعت میرفت و بخاطره تکونای ماشین چشمام بسته شد و به خوابی عمیق رفتم
.......
سقف سفید
اولین چیزی که بعد از بیمار شدنم دیدم
دوروبرو نگاه کردم
همه جا سفید بود قطعا اینجا بیمارستانه
بازم چشمامو بستم دلم میخواست بخوابم و دیگه هیچوقت بیدار نشم
هیچوقت
بازم داشت خوابم میبرد که با صدای در کلافه چشمامو باز کردم
بی حوصله به دکتری که داشت میومد نگاه کردم
رسید بهم و لبخند زد
_سلام حالت چطوره
به سقف خیره شدم
+خوبم
_قیافت که اینو نمیگه
زل زدم بهش
+قیافم دروغ میگه
_باشه اوه تو میگی پس حتما خوبی به عنوان کسی که دو روزه خوابیده
چشمام گرد شد من دو روزه بیهوشم؟
+چرا دوروز بیهوشم
_یادت نیست
+نه
یادن بود خیلی هم یادم بود اما میخوام بدونم دکتر چی میگه
_خوب تو دچار یه نوع حملاتی شدی
+چه حملاتی
_تو حافظتو از دست داده بودی درسته
اروم لب زدم
+درسته
_دفعه اولی که دچار شک شدی حافظتو از دست دادی اما انگار دفعه اول حالت خیلی بدتر شده بود
+بدتر از چیزی که فکرشو بکنین
_خوب سوال مهم اینجاست همه چی یادت اومد
چشمامو به هم فشار دادم بغضم گرفته بود
+متاسفانه
_خیلی خوب الان سرت چطوره
فکر کنم بخاطره جوابم تعجب کرد و خوب سوالی نکرد
+بهترم فقط یکم گیج میره
_سرمت تموم شه خوب میشی اگه چیزی احتیاج داشتی بگو
داشت میرفته صداش کردم
+دکتر
_بله
+کسی که با من اومد کجاست
یه لبخند کوچیک زد
_همون پسر خوشتیپه رو میگی
+ا...اره همون
_فعلا رفته یه جایی گفت کار داره بعدا میاد
سرمو اروم تکون دادم
+باشه
رفت، کوک گفت چه نسبتی باهام داره که راهش دادن؟ ولش کن اصلا مهم نیست
به سرم نگاه کردم هنوز مونده بود صحنه ها همینطور میومدن جلو چشمم حقیقت اینکه بابام یه قمارباز معتاد بود چیز خیلی تلخیه واسم
حضم اینکه مامانم ترکم کرده بود و بابام منو قمار باخت
واسم سخت بود همون شب که اومده بودو دنبالم تا منو ببرن ولی فرار کردم ترسیده بودم، استرس داشتم مضطرب بودم خب فقط ده سالم بود و اون همه شوک قطعا برام خوب نبود
رفتم پارک تا قایم شم اما خوب همه ی اون حسای مضخرف روم تاثیر گذاشت بیهوش شدم و اون خاطره های
لعنتیو
فراموش کردم...
ببخشید که خیلی دیر آپ کردم ولی دو روز پشت هم امتحان مهم داشتم حتی وقت نمیکردم سرمو بلند کنم وااقعا شرمنده🙏🏻🙏🏻💖💖🥺
۷۶.۹k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.