🍷پارت93🍷
🍷پارت93🍷
"میسو"
خاطره های لعنتیو فراموش کردم
مینارو پیدا کردم اون خواهرم شد دیگه یه مامان و بابای مهربون داشتم اما خوب همه چی قرار نیست تا ابد ادامه پیدا کنه مثل خوشحالی مثل خوشبختی
همه یروز از بین میرن
تقصیر کوک بود اون باعث شده بود همه چی یادم بیاد
تمام اون نحسی هارو
الان باید به فکر بابای عوضیم باشم که کجاست و بعد رفتن من اون لعنتیا چه بلایی سرش اوردن، یا باید به فکر مادری باشم که جرا ترکم کرد خوب حق میدم بابام ادم خوبی نبود
زندگی باهاش سخت بود ولی...
ولی میتونست منم با خودش ببره مگه نه
اون که میدونست بابام ادم خوبی نیست چرا منو تنها گذاشت
چشمامو بستم تا از دست اون افکار مزاحم خلاص شم اما
تو تاریکی فقط اون صحنه ها یادم میومد
با صدای در نفس راحتی کشیدم نجاتم داده بود
ولی با دیدن کوک اخم کردم و سرمو برگردوندم دلم نمیخواست نگاش کنم فقط وضع زندگیمو بد تر میکنه
یه پرستارم باهاش اومده بود
_بیا اینم از دوست دخترت که نگرانش بودی
با تعجب اول به دکتر بعد به کوک نگاه کردم
+دوس...
با نگاهش بهم فهموند خفه شو
دکتر ادامه داد
+خب خانم جونگ جیهو سرت بهتره
+بله؟
به کوک نگاه کردم که باز گفت خفه شو البته با چشماش
هنگ زده به پرستار نگاه کردم
+اه بله بهترم
خدای من این دیگه آخرشه حتی اسم الکی هم گذاشته روم
_خب سرمت یکم دیگه تموم میشه اگه حالت کاملا خوبه میتونی بری
خواستم چیزی بگم که کوک زودتر دهنشو باز کرد
_گفت که خانم پرستار حالش بهتره دیگه طاقت ندارم ازم دور باشه میخوام ببرمش
با چشماش گرد نگاش کردم چرا اینطوری حرف میزنه لعنتی بازیگر خیلی خوبیه واقعا، برگشت و یه لبخند زد بهم
یجوری شدم، ولی خوب من که میدونم پشت اون لبخند چه نقشه شومی کشیده واسم
_اوه معلومه خیلی دوسش داری خیلی خوب میتونی ببریش فقط خیلی مراقبش باش شوک عصبی نزار بهش وارد شه ممکنه بازم همه خاطره هاش یادش بره
با تعجب به پرستار نگاه کردم
+منظورتون چیه
_ببین خانم جان تو تا الان دوبار دچار شوک عصبی خیلی بدی شدی اولی که باعث شد خاطراتت یادت بره و این یکی هم باعث شد یادت بیاد من فقط دارم احتمالات و میگم که مراقب خودت باشی
لعنتی...
+باشه مراقبم
با اخم به کوک نگاه کردم یعنی همش بخاطره توعه
اونم با تعجب داشت به دکتر گوش میداد
پرستار سرممو که تموم شده بود کند و رفت و باز من با کوک تنها شدم ساکت بهم نگاه میکرد
داشت میرفت رو اعصابم اصلا خوب بلده چطور عصبیم کنه
+نیمخوای چیزی بگی
متفکر نگام کرد
_مثلا اینکه خیلی لوسی
+نه مثلا اینکه متاسفی
_متاسف؟
+انگار خبر نداری چیکار کردی
_اون من نبودم
از اینکه بحث اونو کشید وسط داغون تر شدم...
اینم از این پارت💖💖😚😚😚
"میسو"
خاطره های لعنتیو فراموش کردم
مینارو پیدا کردم اون خواهرم شد دیگه یه مامان و بابای مهربون داشتم اما خوب همه چی قرار نیست تا ابد ادامه پیدا کنه مثل خوشحالی مثل خوشبختی
همه یروز از بین میرن
تقصیر کوک بود اون باعث شده بود همه چی یادم بیاد
تمام اون نحسی هارو
الان باید به فکر بابای عوضیم باشم که کجاست و بعد رفتن من اون لعنتیا چه بلایی سرش اوردن، یا باید به فکر مادری باشم که جرا ترکم کرد خوب حق میدم بابام ادم خوبی نبود
زندگی باهاش سخت بود ولی...
ولی میتونست منم با خودش ببره مگه نه
اون که میدونست بابام ادم خوبی نیست چرا منو تنها گذاشت
چشمامو بستم تا از دست اون افکار مزاحم خلاص شم اما
تو تاریکی فقط اون صحنه ها یادم میومد
با صدای در نفس راحتی کشیدم نجاتم داده بود
ولی با دیدن کوک اخم کردم و سرمو برگردوندم دلم نمیخواست نگاش کنم فقط وضع زندگیمو بد تر میکنه
یه پرستارم باهاش اومده بود
_بیا اینم از دوست دخترت که نگرانش بودی
با تعجب اول به دکتر بعد به کوک نگاه کردم
+دوس...
با نگاهش بهم فهموند خفه شو
دکتر ادامه داد
+خب خانم جونگ جیهو سرت بهتره
+بله؟
به کوک نگاه کردم که باز گفت خفه شو البته با چشماش
هنگ زده به پرستار نگاه کردم
+اه بله بهترم
خدای من این دیگه آخرشه حتی اسم الکی هم گذاشته روم
_خب سرمت یکم دیگه تموم میشه اگه حالت کاملا خوبه میتونی بری
خواستم چیزی بگم که کوک زودتر دهنشو باز کرد
_گفت که خانم پرستار حالش بهتره دیگه طاقت ندارم ازم دور باشه میخوام ببرمش
با چشماش گرد نگاش کردم چرا اینطوری حرف میزنه لعنتی بازیگر خیلی خوبیه واقعا، برگشت و یه لبخند زد بهم
یجوری شدم، ولی خوب من که میدونم پشت اون لبخند چه نقشه شومی کشیده واسم
_اوه معلومه خیلی دوسش داری خیلی خوب میتونی ببریش فقط خیلی مراقبش باش شوک عصبی نزار بهش وارد شه ممکنه بازم همه خاطره هاش یادش بره
با تعجب به پرستار نگاه کردم
+منظورتون چیه
_ببین خانم جان تو تا الان دوبار دچار شوک عصبی خیلی بدی شدی اولی که باعث شد خاطراتت یادت بره و این یکی هم باعث شد یادت بیاد من فقط دارم احتمالات و میگم که مراقب خودت باشی
لعنتی...
+باشه مراقبم
با اخم به کوک نگاه کردم یعنی همش بخاطره توعه
اونم با تعجب داشت به دکتر گوش میداد
پرستار سرممو که تموم شده بود کند و رفت و باز من با کوک تنها شدم ساکت بهم نگاه میکرد
داشت میرفت رو اعصابم اصلا خوب بلده چطور عصبیم کنه
+نیمخوای چیزی بگی
متفکر نگام کرد
_مثلا اینکه خیلی لوسی
+نه مثلا اینکه متاسفی
_متاسف؟
+انگار خبر نداری چیکار کردی
_اون من نبودم
از اینکه بحث اونو کشید وسط داغون تر شدم...
اینم از این پارت💖💖😚😚😚
۱۰۳.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.