رد پای آفتاب
رد پای آفتاب
𝐏𝟏𝟏
از جسمی که توش به عنوان یه دورگه گیر افتادم متنفرم و اون فکر میکنه که این زیباست.....
دوباره یه صدای بلند میاد
این بار یکمم زمین میلرزه. مطمئنم اون متوجه نشده...
سوالشو از قصد فراموش میکنم و اهتمامی برای توجه نشون نمیدم. همه دارن نذری میدن و تو بازارچه در تلاش برای فروش امتعهشون جار میزنن. ینی هیچکس متوجه این صدا نشده؟
خوب که نگاه میکنم یک نفر داره از راه شهر به روستا میدوئه. فک کنم اون باید تنها کسی باشه که متوجه این لرزش وحشتناک شده باشه... داره چیزی میگه،تلاش میکنم بفهمم. پرنس نمیزاره
پرنس:مادام اتفاقی افتاده؟
جوابشو نمیدم و فک کنم از ایگنورم ناراحت شده ولی کی اهمیت میده و بلاخره مردی که داره میدوئه به اندازه کافی نزدیک میشه که بفمم داره میگه:جون خودشونو نجات بدین جون خودتونو نجات بدین.
دهخدا سعی میکنه اوضاع رو هندل کنه. تمام تلاشش رو اینه که رشته آرامش کسی خدشه دار نشه.....
سعی میکنم بگیرم داستان چیه
پرنس نمیخواد
من:برو اونور ببینم
سریع میرم و سریع از رفتارم پشیمون میشم و سریع دستمو جلوی دهنم میگیرم ولی من رفتمو اون اصن صورتمو نمیبینه.
نباید یادم بره قدرت دست اونه.
یهو یه قلقله دیگه غلیان میگیره و کلمه جنگ تنها چیزیه که نظرمو جلب میکنه....
ادامه دارد...
𝐏𝟏𝟏
از جسمی که توش به عنوان یه دورگه گیر افتادم متنفرم و اون فکر میکنه که این زیباست.....
دوباره یه صدای بلند میاد
این بار یکمم زمین میلرزه. مطمئنم اون متوجه نشده...
سوالشو از قصد فراموش میکنم و اهتمامی برای توجه نشون نمیدم. همه دارن نذری میدن و تو بازارچه در تلاش برای فروش امتعهشون جار میزنن. ینی هیچکس متوجه این صدا نشده؟
خوب که نگاه میکنم یک نفر داره از راه شهر به روستا میدوئه. فک کنم اون باید تنها کسی باشه که متوجه این لرزش وحشتناک شده باشه... داره چیزی میگه،تلاش میکنم بفهمم. پرنس نمیزاره
پرنس:مادام اتفاقی افتاده؟
جوابشو نمیدم و فک کنم از ایگنورم ناراحت شده ولی کی اهمیت میده و بلاخره مردی که داره میدوئه به اندازه کافی نزدیک میشه که بفمم داره میگه:جون خودشونو نجات بدین جون خودتونو نجات بدین.
دهخدا سعی میکنه اوضاع رو هندل کنه. تمام تلاشش رو اینه که رشته آرامش کسی خدشه دار نشه.....
سعی میکنم بگیرم داستان چیه
پرنس نمیخواد
من:برو اونور ببینم
سریع میرم و سریع از رفتارم پشیمون میشم و سریع دستمو جلوی دهنم میگیرم ولی من رفتمو اون اصن صورتمو نمیبینه.
نباید یادم بره قدرت دست اونه.
یهو یه قلقله دیگه غلیان میگیره و کلمه جنگ تنها چیزیه که نظرمو جلب میکنه....
ادامه دارد...
۱.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.