𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
نو رو میگیره و ازش استقبال میکنه.....
شبیه اون اشرافیای فیس و افاده ای نی. خاکی ب نظر میاد ولی سعی داره سطوت و وقارشو حفظ کنه. چونشو میده بالا و راه میره... جذابه ولی ازش خوشم نمیاد.
ی بطری پر سوجو همینجوری بر میداره معلومه ک قرار نی پولی پرداخت کنه( اگرم پولی بده مالیات خدشونو پس داده😐💔😂)بعد همینطور ک مردم دارن خلعت میدن ب شاه میاد و رو ی بلندی کنار صف وایمیسته
پرنس:(سوجو رو بالا میبره) ب افتخار شجاعت قلمرومون ک شجاعت ب خرج داد و میده و خواهد داد... همون قلمرو ای که با سخت ترین چیز ها، حتی خوناشام ها و بقیه قلمرو ها جنگید و شکستشون داد و الان شده ی قلمرو پر از خوشی
همه مردم:زنده باد سرزمین آفتابگردان
ی لحظه ی چیز گنده شبیه مار تو گلوم لونه میکنه و انقد درازه ک هرچقدم قورتش میدم تموم نمیشه. تماس هوا با پوستم... لمس آفتاب روی صورتم و حتی نسیمی که از کنارم با سوز دل انگیزی میوزه سعی داره آرومم کنه ولی هیچی نمیتونه جلو دار اشک سنگینی بشه که تو مجرای نازواشکی چشام داره رگای چشامو فشار میده بشه.
از اون یارو ای ک اون بالا وایساده بدم میاد... از خدش و حرفاش متنفرم من به این آلونک کثیفی ک توش میخابم عادت کردم. هیچوقت غر نزدم. حتی این ۳ روزی که بی وقفه کار کردم ی بارم غر نزدم. ولی وقتی یادم میوفته اون و امثالش دلیل همه ای چیزان دیگه کنترلم از دستم خارج میشه....
نو رو میگیره و ازش استقبال میکنه.....
شبیه اون اشرافیای فیس و افاده ای نی. خاکی ب نظر میاد ولی سعی داره سطوت و وقارشو حفظ کنه. چونشو میده بالا و راه میره... جذابه ولی ازش خوشم نمیاد.
ی بطری پر سوجو همینجوری بر میداره معلومه ک قرار نی پولی پرداخت کنه( اگرم پولی بده مالیات خدشونو پس داده😐💔😂)بعد همینطور ک مردم دارن خلعت میدن ب شاه میاد و رو ی بلندی کنار صف وایمیسته
پرنس:(سوجو رو بالا میبره) ب افتخار شجاعت قلمرومون ک شجاعت ب خرج داد و میده و خواهد داد... همون قلمرو ای که با سخت ترین چیز ها، حتی خوناشام ها و بقیه قلمرو ها جنگید و شکستشون داد و الان شده ی قلمرو پر از خوشی
همه مردم:زنده باد سرزمین آفتابگردان
ی لحظه ی چیز گنده شبیه مار تو گلوم لونه میکنه و انقد درازه ک هرچقدم قورتش میدم تموم نمیشه. تماس هوا با پوستم... لمس آفتاب روی صورتم و حتی نسیمی که از کنارم با سوز دل انگیزی میوزه سعی داره آرومم کنه ولی هیچی نمیتونه جلو دار اشک سنگینی بشه که تو مجرای نازواشکی چشام داره رگای چشامو فشار میده بشه.
از اون یارو ای ک اون بالا وایساده بدم میاد... از خدش و حرفاش متنفرم من به این آلونک کثیفی ک توش میخابم عادت کردم. هیچوقت غر نزدم. حتی این ۳ روزی که بی وقفه کار کردم ی بارم غر نزدم. ولی وقتی یادم میوفته اون و امثالش دلیل همه ای چیزان دیگه کنترلم از دستم خارج میشه....
۲.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.