《 تقاص عشق 》
پارت ۲۹
جیمین رویه صندلی پشته در اتاق بیمارستان نشسته بود ومنتظر دکتر بود دینا هم کنار اش نشسته بود
دینا : بابایی خانم معلم حالش خوبه
جیمین : نگران نباش حالش خوبه
سوهیوک با بدو سمته جیمین آمد و با نگرانی گفت
سوهیوک : همین که بهم زنگ زدی اومدم حاله خانم ات چطوره
جیمین : نمیدونم دکتر هنوز چیزی نگفته تو دینا رو ببر عمارت
دینا : من نمیلم من منتظل خانم معلم میمونم
سوهیوک دست دینا رو گرفت
سوهیوک : بریم خانم کوچولو
دینا : من نمیلم
جیمین درحالی هر دو دست هاشو رویه پیشانیش گذاشته بود چشم هایش را بسته بود گفت
جیمین : دخترم برو
دینا با صدای بلند گفت
دینا :نمیلیممممم
جیمین با عصبانیت دست هایش از پیشانیش برداشت
و روبه دینا کرد اما
نفسه عمیقی کشید و بوسه ای را رویه موهایش گذاشت و نوازش وار دست اش را کشید رویه گونه دینا
جیمین : کوچولوم برو با عمو سوهیوک عمارت باشه وقتی خانم معلم بهوش اومد من بهت میگم باشه
دینا : باسه بابایی من میلم
دینا نزدیک جیمین شد و گونه اش را بوسید و دست های کوچیک اش را دوره گردنه جیمین حلقه کرد و گفت بغلش کرد
دینا : بابایی نالاحت نباس باسه
جیمین دینا رو در آغوش اش کشید
جیمین : باشه دختره فهمیده من
سوهیوک دینا رو بغل اش گرفت و از اونجا
جیمین ماند و اون افکار اش دکتر از اتاق آمد بیرون اونم سریع بلند شد و رفت سمته دکتر
جیمین : حالش خوبه دکتر
دکتر : نگران نباشید حالشون خوبه فقط کمی دست اش زخمی شده بود و بخاطر اینکه سر اش ضربه خورده بود بیهوش شده بود
جیمین : کی بهوش میاد
دکتر : تا چند ساعت بعد بهوش میاد بلا به دور
جیمین : ممنونم
سمته اتاق رفت و وارده اتاق شد رفت کناره تخت رویه صندلی نشست و به ات که چشم هایش بسته بود خیر شد احساس خوبی نداشت نزدیک تخت شد و دست ات رو تو دست اش گرفت ....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.