پارت۱٠

پارت۱٠
رمان: عشق پردردسر
سوسن: چطور اروم باشم ببین من میدونم بزودی عمر میاد نجاتم میده ایبیکه میره به عمر میگه مطمئنم ولکان: چطور میخواد نجاتت بده ایبیکه پیش منه همونجایی که تو میخوای زندانی بشی ایبیکه هم هست سوسن: نه دیگه در این حدم نیست ولکان: فکر کردی من سادم که بزارم ایبیکه بره به عمر بگه عمر هم نجاتت بده تو خوابت ببینی سوسن: چرا این کار هارو میکنی از جون من چی میخوای؟ ولکان: خودت خیلی خوب میدونی چی میخوام من همیشه داخل خانواده اضافی بودم هیچکس منو دوست نداشت منم میخواستم تو با کسی ازدواج کنی که پولدار باشه که بتونه خرجتو بده که لیاقت رو داشته باشه (سوسن قبلا فقیر بوده) سوسن: همه اینا که داری میگی عمر هست هم پولداره هم داره خرجمو میده هم لیاقتم رو داره اما تو اونو نمیپسندی تو کلا با عمر مشکل داری نمیدونم باهاش چه مشکلی داری
گوشی ایبیکه در حال زنگ خوردن.........
ولکان: اووووه سوسن: وایسا ببینم اون گوشی ایبیکه نیست عمر داره بهش زنگ میزنه ولکان: اره گوشیش رو گرفتم که نتونه دسترسی داشته باشه سوسن: گوشی داره نابود میشه حداقل جواب بده ولکان: باید بریم اونجا که ایبیکه حرف بزنه ضایع بازی در نیاریم