رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت سی
**پدرام***
دریا و نوا با ذوق به دور و بر زل زده بودن. سکوت رو شکستم:
-واقعا طبس زیباست !
هر دو همزمان گفتن :
-خیلی!
-یک دوری بزنیم، بعد به یزد بریم. موافقین؟
نگاهی بهم کردن. دریا گفت :
-هرطور خودت دوست داری .
لبخندی بهش زدم و گفتم :
-راستی دریا جان من حواسم نبود توی مشهد به شما پولی ندادم، شما هم یادآوری نکردی .
هول گفت:
-نه پول دارم .
بدون توجه به حرفش، کارتم رو درآوردم و به سمتش گرفتم.
-من یکم پول توی جیبم دارم. شما بگیر، اگه نیاز داشتم ازت میگیرم .
با تعجب، کارت رو ازم گرفت. بعد گفت :
-یعنی می تونم ازش خرج کنم؟
این بار من تعجب کردم.
-پس برای چی بهت دادم؟ آره گلم خرج کن. رمزش هم... هست.
روش رو ازم گرفت و زمزمه وار گفت:
- من شما رو دوست داشتم! بدون هیچ اعتراض و بدون هیچ محبتی! خیلی برای این روزها صبوری کردم!
دستم رو دور گردنش گذاشتم. دیگه روی این چیزها فکر نکن.
. اول از همه به امام زاده بردمشون. زیبایی حرم امام
زاده، مثال نزدنی بود. بعد از اون، به باغ گل شن رفتیم. نوا با ذوق به فالمینگوها نزدیک می شد و وقتی نوکشون رو باز
می کردن، فرار می کرد. وقتی من و نوا سرگرم بازی با فالمینگوها بودی م، دریا غیب شد و چند دقیقه بعد، خوشحال برگشت.
ناهار رو توی یک کبابی خوردیم و به سمت یزد راه افتادیم. راه یزد کویری بود و خس ته ام می کرد، برای همین به دریا گفتم :
-یک چیزی بگو، یک کاری کن که حوصله ام سر نره .
یکم فکر کرد. بعد گفت :
-می خوای برات داستان تعریف کنم؟
با خنده نگاهش کردم .
-داستان؟
سر تکون داد .
-آره، بگو !
» -حمام رفتن بهلول «
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسمت که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با
این حال، وقت خروج از حمام، بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را
دیدند،
همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت، ولی این دفعه تمام
کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند، ولی با این همه سعی و کوششِ ک ارگران، موقع
خروج از حمام، بهلول فقط یک دینار به آنها داد، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند :
-سبب بخشش بی جهتِ هفته قبل و رفتا ر امروزت چیست؟
بهلول گفت :
-مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده، پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز
می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید .
خندیدم .
-ایول بهلول!
دریا و نوا با ذوق به دور و بر زل زده بودن. سکوت رو شکستم:
-واقعا طبس زیباست !
هر دو همزمان گفتن :
-خیلی!
-یک دوری بزنیم، بعد به یزد بریم. موافقین؟
نگاهی بهم کردن. دریا گفت :
-هرطور خودت دوست داری .
لبخندی بهش زدم و گفتم :
-راستی دریا جان من حواسم نبود توی مشهد به شما پولی ندادم، شما هم یادآوری نکردی .
هول گفت:
-نه پول دارم .
بدون توجه به حرفش، کارتم رو درآوردم و به سمتش گرفتم.
-من یکم پول توی جیبم دارم. شما بگیر، اگه نیاز داشتم ازت میگیرم .
با تعجب، کارت رو ازم گرفت. بعد گفت :
-یعنی می تونم ازش خرج کنم؟
این بار من تعجب کردم.
-پس برای چی بهت دادم؟ آره گلم خرج کن. رمزش هم... هست.
روش رو ازم گرفت و زمزمه وار گفت:
- من شما رو دوست داشتم! بدون هیچ اعتراض و بدون هیچ محبتی! خیلی برای این روزها صبوری کردم!
دستم رو دور گردنش گذاشتم. دیگه روی این چیزها فکر نکن.
. اول از همه به امام زاده بردمشون. زیبایی حرم امام
زاده، مثال نزدنی بود. بعد از اون، به باغ گل شن رفتیم. نوا با ذوق به فالمینگوها نزدیک می شد و وقتی نوکشون رو باز
می کردن، فرار می کرد. وقتی من و نوا سرگرم بازی با فالمینگوها بودی م، دریا غیب شد و چند دقیقه بعد، خوشحال برگشت.
ناهار رو توی یک کبابی خوردیم و به سمت یزد راه افتادیم. راه یزد کویری بود و خس ته ام می کرد، برای همین به دریا گفتم :
-یک چیزی بگو، یک کاری کن که حوصله ام سر نره .
یکم فکر کرد. بعد گفت :
-می خوای برات داستان تعریف کنم؟
با خنده نگاهش کردم .
-داستان؟
سر تکون داد .
-آره، بگو !
» -حمام رفتن بهلول «
روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمه حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن قسمت که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند. با
این حال، وقت خروج از حمام، بهلول ده دینار که همراه داشت را به استاد حمام داد و کارگران چون این بذل و بخشش را
دیدند،
همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند. بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت، ولی این دفعه تمام
کارگران با کمال احترام او را شست و شو نموده و مواظبت بسیار نمودند، ولی با این همه سعی و کوششِ ک ارگران، موقع
خروج از حمام، بهلول فقط یک دینار به آنها داد، حمامی ها متغیر گردیده پرسیدند :
-سبب بخشش بی جهتِ هفته قبل و رفتا ر امروزت چیست؟
بهلول گفت :
-مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده، پرداخت نمودم و مزد آن روز حمام را امروز
می پردازم تا شماها ادب و رعایت مشتری های خود را بنمایید .
خندیدم .
-ایول بهلول!
۴.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.