★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:¹²
(¹هفته بعد)
(ا.ت ویو)
خیلی وقته تقریباً یه هفته اس جونگ کوک رو ندیدم ولی جیمین میدیدش راستش واسم مهم نیست اما نمیدونم چرا اسمش همش میاد تو ذهنم؟
اومدم پایین که یه چیزی بخورم گشنمه در یخچالو که باز کردم از بوش حالم بهم خورد و بدو بدو رفتم بالا که استفراغ کنم، خیلی عجیب بود!! من که چیزی نخوردم؟
(من: عاصیصم کم کم میفهمی چه خبره😎)
که یهو گوشیم زنگ خورد عه جیمین بود
جیمین: الوووو ا.تتت
ا.ت: بله چته انقدر نگرانی؟
جیمین: ا.ت زود باش بیا پارک رو به رو ی فرودگاه بدوووو(حالت نگران)
ا.ت: باشه باشه اومدم(بچه نگران شد)
(¹⁰مین بعد)
(هنوز ویو ا.ته)
با عجله داشتم میرفتم سمتی که جیمین داشت صدام میزد که یهو از چیزی که دیدم خشکم زد
ا..ون بورا بود عرر بهترین و صمیمی ترین دوستم که دوسال رفته بود امریکا اومدهه عررررر
ا.ت: عرررررر ررر ر خر من برگشتهه(دوید سمتش و محکم بغلش کرد)
بورا: اخ اخ اخه نمیدونی چقدر اصلا دلم برا خر جونم تنگ نشده بود(با حالت پارگ.ی از خنده)
ا.ت: دستت درد نکنه(پوکر)
جیمین: اهم اهم منم اینجام ها!!!
ا.ت: باشه بابا هر روز که تورو میبینم، حالا بورا خانم ما اون جا عشق مشقی چیز میزی پیدا نکرده؟(حالت تمسخر)
بورا: خفه شو ا.ت اههه پسرای اونجا به اینجا نمیرسن(😉)
ا.ت: اوووووووووو
جیمین: خوبه والا ما یه چیز دیگه ایم
ا.ت: حالا ول کن تو برو ما میخوایم بریم بیرون دور بزنیم ،اها لطفا چمدون بورا هم ببر(حالت مظلومانه)
جیمین: اهه چشماتو گربه ایی نکن باش میبرم بهتون خوش بگذره ، راستی ا.ت اگه اومدی دیدی جونگکوک تو خونه بود دادو بیداد نکن
ا.ت: اخه چرا باید بیاریش؟ باشه باشه
بورا: ا.ت این جونگ کوک کیه؟
ا.ت: تعریف کرد(بچها الان داخل کافه رو به روی فرودگاه نشستن)
بورا: چییییییی؟
ا.ت: همون که شنیدی (عوق زد و میخواست بالا بیاره که بورا بردش سمت دستشویی کافه)
بورا: ا.ت نکنه؟
ا.ت: نه بابا دیگه چی امروز هیچی نخوردم بخاطر همین
بورا:
Part:¹²
(¹هفته بعد)
(ا.ت ویو)
خیلی وقته تقریباً یه هفته اس جونگ کوک رو ندیدم ولی جیمین میدیدش راستش واسم مهم نیست اما نمیدونم چرا اسمش همش میاد تو ذهنم؟
اومدم پایین که یه چیزی بخورم گشنمه در یخچالو که باز کردم از بوش حالم بهم خورد و بدو بدو رفتم بالا که استفراغ کنم، خیلی عجیب بود!! من که چیزی نخوردم؟
(من: عاصیصم کم کم میفهمی چه خبره😎)
که یهو گوشیم زنگ خورد عه جیمین بود
جیمین: الوووو ا.تتت
ا.ت: بله چته انقدر نگرانی؟
جیمین: ا.ت زود باش بیا پارک رو به رو ی فرودگاه بدوووو(حالت نگران)
ا.ت: باشه باشه اومدم(بچه نگران شد)
(¹⁰مین بعد)
(هنوز ویو ا.ته)
با عجله داشتم میرفتم سمتی که جیمین داشت صدام میزد که یهو از چیزی که دیدم خشکم زد
ا..ون بورا بود عرر بهترین و صمیمی ترین دوستم که دوسال رفته بود امریکا اومدهه عررررر
ا.ت: عرررررر ررر ر خر من برگشتهه(دوید سمتش و محکم بغلش کرد)
بورا: اخ اخ اخه نمیدونی چقدر اصلا دلم برا خر جونم تنگ نشده بود(با حالت پارگ.ی از خنده)
ا.ت: دستت درد نکنه(پوکر)
جیمین: اهم اهم منم اینجام ها!!!
ا.ت: باشه بابا هر روز که تورو میبینم، حالا بورا خانم ما اون جا عشق مشقی چیز میزی پیدا نکرده؟(حالت تمسخر)
بورا: خفه شو ا.ت اههه پسرای اونجا به اینجا نمیرسن(😉)
ا.ت: اوووووووووو
جیمین: خوبه والا ما یه چیز دیگه ایم
ا.ت: حالا ول کن تو برو ما میخوایم بریم بیرون دور بزنیم ،اها لطفا چمدون بورا هم ببر(حالت مظلومانه)
جیمین: اهه چشماتو گربه ایی نکن باش میبرم بهتون خوش بگذره ، راستی ا.ت اگه اومدی دیدی جونگکوک تو خونه بود دادو بیداد نکن
ا.ت: اخه چرا باید بیاریش؟ باشه باشه
بورا: ا.ت این جونگ کوک کیه؟
ا.ت: تعریف کرد(بچها الان داخل کافه رو به روی فرودگاه نشستن)
بورا: چییییییی؟
ا.ت: همون که شنیدی (عوق زد و میخواست بالا بیاره که بورا بردش سمت دستشویی کافه)
بورا: ا.ت نکنه؟
ا.ت: نه بابا دیگه چی امروز هیچی نخوردم بخاطر همین
بورا:
۴.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.