★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
★ʟᴀᴡʟᴇꜱsʟᴀᴡʏᴇʀ★
Part:¹⁴
ا.ت: راستش واقعیت این نیست
بورا: ا.ت؟
ا.ت: بورا نمیخوام پنهانش کنم
بورا: باشه
جیمین و جونگ کوک : (نگاه سوالی!!!؟؟؟؟)
ا.ت: جونگ کوک (حالت بغضی)
جونگ کوک: من؟ها بله؟
ا.ت: راستش من .......... حامله ام ولی نمیدونستم امروز هم تصمیمی گرفتم برم و سق.ط کنمش
جونگکوک: هاااا؟(از تعجب چشماش ده تا شد)
جیمین: ا.تتت چی داری میگی؟(عصبی و ناراحت و شکه)
ا.ت: گفتم که فردا میرم سق.ط میکنم(اینو که گفت رفت بالا و در اتاقشو بست)
بورا: باهاش صحبت میکنم..
جونگکوک:میشه لطفاً اجازه بدید من صحبت کنم؟(بچم چقدر با ادبه)
جیمین: باشه برو اتاقش درش مشکیه
.
.
.
.
(جونگ کوک ویو)
با چیزی که ا.ت گفت شکه شدم و خوشحال و با حرف بعدش ناراحت شدم ولی اگه واقعا این سق.ط ممکنه به هممون کمک کنه نمیدونم اصن هرکاری خودش کرد
جونگ کوک: میتونم بیام داخل؟
ا.ت: برو(گریه)
کوک: لطفاً فقط پنج دقیقه
ا.ت: باشه
کوک: نشستم رو تخت ، راستش از حرفی که زدی تعجب کردم
ا.ت: نه تو بچه رو میخوای و نه من پس بهترین کار سق.ط همین
کوک: نمیخوام مانعت بشم ولی میگم بهش بیشتر فکر کن
ا.ت: به چی فکر کنم؟ به این که نه تو به من احساسی داری نه من به تو ؟ به این فکر کنم اگه بچمون بدنیا اومد با پدر و مادری که هیچ علاقه ایی بهم ندارن و همون نمیبینن بزرگ شه؟ به چی فکر کنم جونگ کوک؟
کوک: (بغض کرده بود ولی نشون نمیداد) باشه من میرم ، اها هر موقع نوبت گرفتی به منم بگو
ا.ت: اوهوم میشه بگی بورا بیاد!؟(گریه)
جونگ کوک: باشه دیگه گریه نکن
(رفت پایین)
کوک: بورا ا.ت گفت بری پیشش
من میرم جیمین
جیمین : باشه خدافس
(فردا)(ویو هیچکس)
Part:¹⁴
ا.ت: راستش واقعیت این نیست
بورا: ا.ت؟
ا.ت: بورا نمیخوام پنهانش کنم
بورا: باشه
جیمین و جونگ کوک : (نگاه سوالی!!!؟؟؟؟)
ا.ت: جونگ کوک (حالت بغضی)
جونگ کوک: من؟ها بله؟
ا.ت: راستش من .......... حامله ام ولی نمیدونستم امروز هم تصمیمی گرفتم برم و سق.ط کنمش
جونگکوک: هاااا؟(از تعجب چشماش ده تا شد)
جیمین: ا.تتت چی داری میگی؟(عصبی و ناراحت و شکه)
ا.ت: گفتم که فردا میرم سق.ط میکنم(اینو که گفت رفت بالا و در اتاقشو بست)
بورا: باهاش صحبت میکنم..
جونگکوک:میشه لطفاً اجازه بدید من صحبت کنم؟(بچم چقدر با ادبه)
جیمین: باشه برو اتاقش درش مشکیه
.
.
.
.
(جونگ کوک ویو)
با چیزی که ا.ت گفت شکه شدم و خوشحال و با حرف بعدش ناراحت شدم ولی اگه واقعا این سق.ط ممکنه به هممون کمک کنه نمیدونم اصن هرکاری خودش کرد
جونگ کوک: میتونم بیام داخل؟
ا.ت: برو(گریه)
کوک: لطفاً فقط پنج دقیقه
ا.ت: باشه
کوک: نشستم رو تخت ، راستش از حرفی که زدی تعجب کردم
ا.ت: نه تو بچه رو میخوای و نه من پس بهترین کار سق.ط همین
کوک: نمیخوام مانعت بشم ولی میگم بهش بیشتر فکر کن
ا.ت: به چی فکر کنم؟ به این که نه تو به من احساسی داری نه من به تو ؟ به این فکر کنم اگه بچمون بدنیا اومد با پدر و مادری که هیچ علاقه ایی بهم ندارن و همون نمیبینن بزرگ شه؟ به چی فکر کنم جونگ کوک؟
کوک: (بغض کرده بود ولی نشون نمیداد) باشه من میرم ، اها هر موقع نوبت گرفتی به منم بگو
ا.ت: اوهوم میشه بگی بورا بیاد!؟(گریه)
جونگ کوک: باشه دیگه گریه نکن
(رفت پایین)
کوک: بورا ا.ت گفت بری پیشش
من میرم جیمین
جیمین : باشه خدافس
(فردا)(ویو هیچکس)
۵.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.