تک پارتی برا ایشون
تک پارتی برا ایشون
به خواسته خودشون از اسم ا. ت استفاده شده
https://wisgoon.com/78541239808
عنوان: سکوت در شب
تهیونگ همیشه مردی سرد و پرخاشگر بود، اما آنچه که در ظاهر میدیدند، تنها نمایی از درون تیره و پیچیدهاش بود. در حالی که خانوادهاش او را مجبور کرده بودند با ا. ت، دختر ۲۲ سالهای که هنوز جوان و بیتجربه بود، ازدواج کند، تهیونگ هرگز نتوانست احساسات واقعی خود را به او نشان دهد. روزها مانند سایهای در کنار هم میزیستند، اما شبها، در دل تاریکی، بحثها و جر و بحثهایشان در فضای خانه میپیچید.
ا. ت همیشه تلاش میکرد تهیونگ را بفهمد، اما او هیچگاه اجازه نمیداد هیچ چیزی فراتر از سردی و فاصله شکل بگیرد. هر شب، گویی چیزی میان آنها گم میشد. در ابتدا ا. ت فکر میکرد که شاید مشکل از اوست، اما به تدریج فهمید که تهیونگ مردی است که حتی خود را نمیتواند درک کند، چه برسد به کسی دیگر.
روبی، دختر چهار سالهشان، در میان این آشوبهای شبانه، تنها شاهد این درگیریها بود. صدای گریههای او همیشه به گوش میرسید. قلب ا. ت میشکست، اما نمیتوانست اوضاع را تغییر دهد. همیشه دلمشغول آرام کردن روبی بود، اما در درونش شک و تردید داشت که آیا خودش میتواند آرامش را پیدا کند یا خیر.
اما روزی، وقتی ا. ت در حال گذراندن یک روز آرام با روبی بود، ناگهان تهیونگ وارد شد. چشمانش به وضوح از چیزی که در درونش نهفته بود، خبر میداد. در حالی که روبی در گوشهای مشغول بازی بود، تهیونگ به ا. ت نزدیک شد. سکوت طولانیای بر فضا حاکم شد، تا اینکه تهیونگ لب به سخن گشود:
"من... اشتباه کردم."
ا. ت با تعجب به او نگاه کرد. تهیونگ که در تمام این مدت از ابراز احساسات فراری بود، حالا خود را در آستانه تغییر میدید. او فهمید که چیزی در درونش به آرامی تکان خورده است.
"من همیشه فکر میکردم که باید سرد و بیاحساس باشم، اما حالا میفهمم که به تو نیاز دارم. به روبی هم."
لحظاتی طولانی سکوت بینشان برقرار بود، اما سرانجام ا. ت لبخندی زد. در چشمانش رد پای غم و تنهایی که سالها در دلش باقی مانده بود، حالا با شعاعی از امید محو میشد.
از آن شب به بعد، زندگی آنها به تدریج تغییر کرد. تهیونگ بیشتر از گذشته به ا. ت و روبی توجه میکرد و تلاش کرد تا همسرش را به عنوان یک انسان مستقل و مهم در زندگیاش ببیند. دعواها کاهش یافت و خانه کمکم پر از صدای خندههای روبی شد.
در نهایت، تهیونگ و ا. ت به یک درک جدید رسیدند: زندگی هرچقدر هم که پیچیده باشد، همیشه فرصتی برای تغییر و بهبود وجود دارد. شبها حالا با آرامش به پایان میرسید و روبی دیگر هیچگاه نمیگریست.
پایان شاد.
به خواسته خودشون از اسم ا. ت استفاده شده
https://wisgoon.com/78541239808
عنوان: سکوت در شب
تهیونگ همیشه مردی سرد و پرخاشگر بود، اما آنچه که در ظاهر میدیدند، تنها نمایی از درون تیره و پیچیدهاش بود. در حالی که خانوادهاش او را مجبور کرده بودند با ا. ت، دختر ۲۲ سالهای که هنوز جوان و بیتجربه بود، ازدواج کند، تهیونگ هرگز نتوانست احساسات واقعی خود را به او نشان دهد. روزها مانند سایهای در کنار هم میزیستند، اما شبها، در دل تاریکی، بحثها و جر و بحثهایشان در فضای خانه میپیچید.
ا. ت همیشه تلاش میکرد تهیونگ را بفهمد، اما او هیچگاه اجازه نمیداد هیچ چیزی فراتر از سردی و فاصله شکل بگیرد. هر شب، گویی چیزی میان آنها گم میشد. در ابتدا ا. ت فکر میکرد که شاید مشکل از اوست، اما به تدریج فهمید که تهیونگ مردی است که حتی خود را نمیتواند درک کند، چه برسد به کسی دیگر.
روبی، دختر چهار سالهشان، در میان این آشوبهای شبانه، تنها شاهد این درگیریها بود. صدای گریههای او همیشه به گوش میرسید. قلب ا. ت میشکست، اما نمیتوانست اوضاع را تغییر دهد. همیشه دلمشغول آرام کردن روبی بود، اما در درونش شک و تردید داشت که آیا خودش میتواند آرامش را پیدا کند یا خیر.
اما روزی، وقتی ا. ت در حال گذراندن یک روز آرام با روبی بود، ناگهان تهیونگ وارد شد. چشمانش به وضوح از چیزی که در درونش نهفته بود، خبر میداد. در حالی که روبی در گوشهای مشغول بازی بود، تهیونگ به ا. ت نزدیک شد. سکوت طولانیای بر فضا حاکم شد، تا اینکه تهیونگ لب به سخن گشود:
"من... اشتباه کردم."
ا. ت با تعجب به او نگاه کرد. تهیونگ که در تمام این مدت از ابراز احساسات فراری بود، حالا خود را در آستانه تغییر میدید. او فهمید که چیزی در درونش به آرامی تکان خورده است.
"من همیشه فکر میکردم که باید سرد و بیاحساس باشم، اما حالا میفهمم که به تو نیاز دارم. به روبی هم."
لحظاتی طولانی سکوت بینشان برقرار بود، اما سرانجام ا. ت لبخندی زد. در چشمانش رد پای غم و تنهایی که سالها در دلش باقی مانده بود، حالا با شعاعی از امید محو میشد.
از آن شب به بعد، زندگی آنها به تدریج تغییر کرد. تهیونگ بیشتر از گذشته به ا. ت و روبی توجه میکرد و تلاش کرد تا همسرش را به عنوان یک انسان مستقل و مهم در زندگیاش ببیند. دعواها کاهش یافت و خانه کمکم پر از صدای خندههای روبی شد.
در نهایت، تهیونگ و ا. ت به یک درک جدید رسیدند: زندگی هرچقدر هم که پیچیده باشد، همیشه فرصتی برای تغییر و بهبود وجود دارد. شبها حالا با آرامش به پایان میرسید و روبی دیگر هیچگاه نمیگریست.
پایان شاد.
۹۹۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.