ازدواج نافرجام

《 ازدواج نافرجام 》
⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 95 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩

با رسیدن اونا به میز لبخند ریزی زد و دستش رو دوره بازوی جونگکوک حلقه کرد ... جونگکوک نگاهی به دستش و بعد به دختر انداخت و لبخند نامحسوسی زد این حسادت های که نشانه علاقه ای بود که بهش داشت بشدت براش شیرین بودن
سولگی : وای بچه حالتون چطوره خیلی وقته که دیدمتون
ویوا : درسته آخرین بار روز عروسیمون بود
عمه جونگکوک نگاه تحقیرآمیز به ویوا انداخت و با لحنه کنایه
داری گفت : آره در درسته یه سال گذشته.. ولی من هنوز هیچ بچه ای توی بغلت نمی‌بینم نکنه مشکلی داری ویوا؟
ویوا لحظه ای شوکه شده تاحالا هیچ وقت به داشتن بچه ای فکر نکرده بود و حالا که این عمه فضول بحث رو پیش کشیده بود لحظه ای فکر کرد به داشتن یه بچه و مادر شدن نگاهش رو دوباره به عمه جونگکوک دوخت و گفت : ما هنوز در مورده بچه با هم حرف نزدیم
سولگی پوزخندی ریزی زد که از چشم دختر دور نموند ولی خیلی زود تغییر چهره سالگی رو دید که به ناراحت تغییرش داد
و با لحن دلسوزانه گفت : چرا دخترم نکنه مشکلی داری اگه اینطور باشه اصلا نگران نباش من به دکتر خیلی خوب می‌شناس....
جونگکوک با ضرب آرومی لیوانش روی میز کوبید که صدای ضعیفی ایجاد کرد اما باعث قطع شدن حرف عمه اش شد
و با اخم غلیظی و لحن جدی روبه عمه اش گفت : زن من خودش هنوز بچه‌ست و نمی‌خوام مغزش رو با این خزبلات پر کنین عمه
سولگی : پسرم من به نگران شما هستم...خاندان جئون وارث نیاز داره و
میدونی که پدرت چقدر دوست داره نوه دار بشه
جونگکوک پوزخنده زد و جرعه ای دیگری از نشنیدیش زمره کرد
و گفت : فکر کنم شما به اندازه کافی نگرانی داشته باشی..گند کاری های پسرت توی همه رسانه ها پیچیده بهتر بهش بگین
بیشتر مراقب رفتارش باشه نمی‌خوام اسم خانواده جئون هر بار کنار اسمش بیاد
سولگی بهت زده از گفته های جونگکوک باشه ای آرومی گفت و بازوی دخترش رو گرفت و خیلی زود ازشون فاصله گرفت
ویوا‌ ریز خندید که از چشم جونگکوک دور نموند و به سمتش برگشت و با دیدن خنده اش لبخندی زد
و گفت : عمه سولگی حسابی ضایع شد نه ؟
دختر به دستش جلوی دهنش رو گرفت که خنده اش معلوم نشه و با ته مایع خنده که توی صداش مونده بود گفت : اینطور نگو ممکن بشنوه
با چشمای که مثل لب هاش میخندین توی چشمای که مثل ستاره می‌درخشدن نگاه کرد بعد از روز های
دوباره چشمایی رو‌ دید که بدون هیچ حس دلخوریه یا ناراحتی با برق خواستی نگاهش میکرد .....
دیدگاه ها (۳۲)

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 96 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 97 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 94 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩دقا...

ادامه پارت 93بعد از این حرف کمی ازش فاصله گرفت اما با حلقه ش...

ادامه پارت 70جونگکوک : دفعه آخرت باشه وقتی میام بیرون همچین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط