ادامه پارت
ادامه پارت 93
بعد از این حرف کمی ازش فاصله گرفت اما با حلقه شدن دستای دختر دوره گردنش و کوبیده شدن لب هاش فاصله
بین شون دوباره پر شد دوباره قدمی عقب رفت و به کمد چسپید و جونگکوک همراهش به جلوی قدم برداشت.. دختر هیچ ایده ای از کاری که کرد نداشت فقد
توی اون لحظه این نتها فکری بود که ذهن و قلبش بهش فرمان میدادن تا انجام بده
بدون هیچ حرکتی با چشمای بسته لب هاش روی لبای جونگکوک نگهداشته بود اما توی یک لحظه دست جونگکوک دوره کمرش حلقه شد و خودش روی بیشتر به دختر فشار داد
و بی تاقت لب های دختر رو بین لبهاش اسیر کرد ... جونگکوک مثل شیری که از قفس رها شده با هرس و دلتنگی لباش رو میبوسید ...
با نفس که توی سینه حبس شده بود ضربهای کوچک به شونه جونگکوک که هنوز با عطش و داغ بوسیدش زد و ازش جدا شد
با فاصله گرفت جونگکوک تازه متوجه شد که خیلی وقت که نفس کم آورده با لپ های گل انداخته صورتش رو بین آوغوش جونگکوک پنهان کرد و با لحنی خجالت زده و آرومی گفت : بهتره بریم داره دیر میشه
صدا خنده آروم جونگکوک رو شنید و بعد با لحنی که ته مایه خنده بود گفت : باشه لپ گلی من میریم....
جونگکوک آغوشش رو دوره بدن ظریف دختر تنگتر کرد و این بار با لحنی شیطنت آمیز گفت : نظرت چیه نریم مهمونی و بمونیم خونه قول میدم بیشتر را رفتن به اونجا بهت خوش بگذره
ویوا مشتی به سینه اش زد و بیشتر توی آغوشش فرو رفته و با لبخند که توی صداش معلوم بود گفت : خیلی بی حیایی جونگکوک
و با این حرف دوباره صدای خنده جونگکوک توی اتاق پیچید
گاهی به گذشت و تصمیم ناگهانی خنده بر لب میاره و دل خوری های رو رفع میکنه
بعد از این حرف کمی ازش فاصله گرفت اما با حلقه شدن دستای دختر دوره گردنش و کوبیده شدن لب هاش فاصله
بین شون دوباره پر شد دوباره قدمی عقب رفت و به کمد چسپید و جونگکوک همراهش به جلوی قدم برداشت.. دختر هیچ ایده ای از کاری که کرد نداشت فقد
توی اون لحظه این نتها فکری بود که ذهن و قلبش بهش فرمان میدادن تا انجام بده
بدون هیچ حرکتی با چشمای بسته لب هاش روی لبای جونگکوک نگهداشته بود اما توی یک لحظه دست جونگکوک دوره کمرش حلقه شد و خودش روی بیشتر به دختر فشار داد
و بی تاقت لب های دختر رو بین لبهاش اسیر کرد ... جونگکوک مثل شیری که از قفس رها شده با هرس و دلتنگی لباش رو میبوسید ...
با نفس که توی سینه حبس شده بود ضربهای کوچک به شونه جونگکوک که هنوز با عطش و داغ بوسیدش زد و ازش جدا شد
با فاصله گرفت جونگکوک تازه متوجه شد که خیلی وقت که نفس کم آورده با لپ های گل انداخته صورتش رو بین آوغوش جونگکوک پنهان کرد و با لحنی خجالت زده و آرومی گفت : بهتره بریم داره دیر میشه
صدا خنده آروم جونگکوک رو شنید و بعد با لحنی که ته مایه خنده بود گفت : باشه لپ گلی من میریم....
جونگکوک آغوشش رو دوره بدن ظریف دختر تنگتر کرد و این بار با لحنی شیطنت آمیز گفت : نظرت چیه نریم مهمونی و بمونیم خونه قول میدم بیشتر را رفتن به اونجا بهت خوش بگذره
ویوا مشتی به سینه اش زد و بیشتر توی آغوشش فرو رفته و با لبخند که توی صداش معلوم بود گفت : خیلی بی حیایی جونگکوک
و با این حرف دوباره صدای خنده جونگکوک توی اتاق پیچید
گاهی به گذشت و تصمیم ناگهانی خنده بر لب میاره و دل خوری های رو رفع میکنه
- ۳.۹k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط