ات

♡ ات:
(زمزمه‌وار با خودش)
ـ مـ... من باید... کاری کنم. تـ... تهیونگ... دیگه حـ... حتی نگاهم هم نمی‌کنه...

دختر با دستان لرزون از کنار پنجره بلند شد. قدم‌هاش کوتاه و مردد بودن. قلبش می‌کوبید، اما اون دیگه نمی‌خواست فقط دختر ساکت خونه باشه. می‌خواست "زن تهیونگ" باشه... همون‌طوری که قول داده بودن.

به اتاق تاتاسامی رفت. خدمتکار سالخورده با دیدن چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی ات که با دلشوره به طرفش می‌اومد، لبخندی محو زد.

^ تاتاسامی:
ـ چیزی شده عزیز دلم؟ بیا بشین.

ات سرشو پایین انداخت، انگشت‌هاش رو توی هم گره زده بود و صداش از ته گلوش بیرون می‌اومد.

♡ ات:
ـ تـ... تـاتاسامی... مـ... من می‌خوام... تـ... تهیونگ... دوستم داشته باشه...
مـ... می‌خوام... بـ... بشه بهـ... من نگاه کنه...
مـ... من زنشم... نه؟

تاتاسامی نگاه مهربون و غمگینی به دخترک انداخت. آهی کشید و دستای لرزون ات رو گرفت.

^ تاتاسامی:
ـ عزیز دلم... تهیونگ مرد آسونی نیست. قلبش... پر از زخمه.
اما شاید... اگه یاد بگیری چطور خودتو بهش نشون بدی، یه روز اونم بهت نگاه کنه.
کاری هست که من بتونم کمکت کنم؟

ات سرش رو با اشتیاق بالا گرفت. نور کوچیکی توی چشماش درخشید.

♡ ات:
ـ مـ... می‌خوام... بدونم... چـ... چه دختری... مـ... مورد علاقه تهیونگه. چـ... چطور لباس می‌پوشن؟ چـ... چطور راه میرن؟ حـ... حرف می‌زنن؟

تاتاسامی مکثی کرد. بعد از چند لحظه لب زد:

^ تاتاسامی:
ـ تهیونگ دخترای شلوغ و پررو رو متنفره. اما همیشه از زنایی خوشش می‌اومد که مغرور، آروم، و باوقار بودن... زنایی که بدون اینکه حرف بزنن، دلش رو می‌بردن...
مثلاً یه نگاه عمیق... یه لبخند بی‌صدا... یا اینکه خودش رو مشغول کنه، اما همیشه باوقار باشه.

ات پلک زد. ذهنش پر شد از تصویر خودش در آیینه، با اون لباس‌های ساده و صورت بی‌رنگ و موهای پریشونش.

♡ ات:
ـ مـ... می‌تونی... کمکم کنی... این‌جوری بشم؟

^ تاتاسامی (آهسته و لبخندمحزون):
ـ برای تهیونگ... شاید... اما اول برای خودت.

‌‌‌‌‌
آن شب، ات برای اولین‌بار، موهاش را شانه زد. لباس سفید ساده‌ای که تاتاسامی برایش آورده بود، پوشید و مقابل آینه ایستاد.

چشم‌های درشتش حالا غمگین اما بیدار بودن.

پایین سالن، صدای قدم‌های تهیونگ روی سنگ‌های مرمر پیچید...
ات از پله‌ها پایین نرفت. فقط پشت ستون ایستاد و نگاهش کرد.
آروم. ساکت. مثل یه روح محو.

تهیونگ لحظه‌ای ایستاد. انگار حس کرده باشه که کسی نگاهش می‌کنه...
اما فقط ابرو بالا انداخت و رفت.

و ات لبخند زد.
خیلی کوچیک... اما شروع کرده بود.
دیدگاه ها (۲)

📍 گذشت زمان: ۷ ماه پس از ازدواج رسمی تهیونگ و ات🥀+:صدای تیک‌...

عنوان فیک: همسر ساخته شده📌 ژانر: جلسه‌ای برای پادشاه مافیاصد...

عنوان فیک: همسر ساخته شده👥 پارت نهم🖤 ژانر: دارک، مافیایی، رو...

"عروس رئیس"تالار بزرگ، از فرش‌های قرمز تا لوسترهای کریستالی،...

black flower(p,318)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط