رمان به وقت عاشقی

رمان به وقت عاشقی💙
پارت دوم.
باید به عقدر عمو درمیاد؛ آخی. ولی حقشه.
دیانا: ببخشید(آروم)
ارسلان: هوم؟
دیانا: میشه دادش صداوتون کنم؟
ارسلان: نع. دختره ی پاپتی.
آرم و زیزر لب گفت:
دیانا: چشم(بابغض)
یه لحظه دلم براش کباب شد. دختره طفلی.
#دیانا
یه نیم ساعت توی راه بودیم که رسیدیم به یه خونه که چه عرض کنم یه قصر بود رسیدبم رفتیم توی خونه. که پدر بهم گفت:
پدر اتاق تو و ارسلان یکیه.
ارسلان: چرا؟
پدر: حرف نباشه.
ارسلان: اهه. بیا بریم اتاق.
و باهم رفتیم توی اتاقش که درو بست و بهم گفت:
ارسلان: من امشب یه پارتی دعوتم و توهم به عنوان خواهر من رل یکی از دوستام میای
دیانا: م.. م. ن.. ر. ل؟
ارسلان: نمیامو نمیتونمو نمیخوام هم نداریم.
دیانا: آخه....
ارسلان لباست توی کمد هست بای بای.
و رفت بیرون. خدایاااااا
دیدگاه ها (۷)

رمان به وقت عاشقی💙پارت سومخدایااااا از دست این بشر من همین ا...

رمان بهشتی همانند جهنم ♥اهوراخان: خوب خوابیدی؟ ارسلان: اره ب...

رمان به وقت عاشقی 💙پارت اول. #دیاناامروز بالاخره از این پرور...

خب! بچه ها رمان دیگه ای که همراه با رمان(بهشتی همانند جهنم♥)...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

رمان بغلی من پارت ۶۷ارسلان: توی ماشین نشستیم که از سرد بودن ...

رمان بغلی من پارت ۱۲۴و۱۲۵و۱۲۶و۱۲۷و۱۲۸ارسلان: معلومه که میام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط