رمان به وقت عاشقی
رمان به وقت عاشقی💙
پارت سوم
خدایااااا از دست این بشر من همین امروز امدم. اصلا خدا با من حال نمیکنه فقط ویخواد من رو اذیت کنه.
نشستم پای تختم کلی گریه کردم. بعد از شکایت های بسیار از خداوند متعال.
رفتم حمام. اومد بودم از حمام بیرون. لباس زیر هام رو پوشیدیم. که دیدم در با سرعت باز شد و هیکل خیار روم به روم شدم. به خودم اومدم دیدم لباس زیر فقط دارمو خیار داره مثل ی آدم هول نگام میکنه.
دیانا: هووووووووووو؛ خیار نکبت در زدن بلد نیستی؟
ارسلان: جووووووون اجب دافی😍
دیانا: مرض.
ارسلان: اعصبانی میش جذاب تری تا وقتی آرومی.
دیانا: گمشووووووووو؛ راستی با خواهر برادربم.
ارسلان: واقعی که نیستیم.
دیانا: ولی محرم حساب میشیم.
ارسلان: لباسات رو بپوش بیا دم در.
دیانا: باشه. گمشو دیگه.
ارسلان: ولی دور از شوخی خوش به حال شایان که تو قرار انشب به جای دوست دخترش باشی.
دیانا: برو دیگههههه انقدز منو حرص میدی.
ارسلان: باش؛ باش.
و بالاخره رفت. لباسم رو پوشیدم میکاپ کردم. موهام رو بستم(عکساش رو ذاشتم)
و رفتم دم در ارسلان با یه کت و شبوار مشکی وایساده بود جلوی در و سرش هم توی گوشیش بود چقدر جذاب شده بود لعنتی. خوش به حال دوست دخترش.
دیانا: بریم؟
سرش رو از توی گوشیش اورد بالا دقیقا محو من شده بود.
دیانا: پشه نره توی دهنت.
ارسلان: ها؟.... آها! راستی خواهر برادر ها ازواج نمیکنن؟
دیانا: من چمیدونم بریم دیگه!.
ارسلان: چشم. پلنگ خوش خط و خال من.
دیانا:
۲۰لایک. کارتون یکم سخته.
دوستون دارم💙💙💙😍😍😍💖💖💖😌😌😌
پارت سوم
خدایااااا از دست این بشر من همین امروز امدم. اصلا خدا با من حال نمیکنه فقط ویخواد من رو اذیت کنه.
نشستم پای تختم کلی گریه کردم. بعد از شکایت های بسیار از خداوند متعال.
رفتم حمام. اومد بودم از حمام بیرون. لباس زیر هام رو پوشیدیم. که دیدم در با سرعت باز شد و هیکل خیار روم به روم شدم. به خودم اومدم دیدم لباس زیر فقط دارمو خیار داره مثل ی آدم هول نگام میکنه.
دیانا: هووووووووووو؛ خیار نکبت در زدن بلد نیستی؟
ارسلان: جووووووون اجب دافی😍
دیانا: مرض.
ارسلان: اعصبانی میش جذاب تری تا وقتی آرومی.
دیانا: گمشووووووووو؛ راستی با خواهر برادربم.
ارسلان: واقعی که نیستیم.
دیانا: ولی محرم حساب میشیم.
ارسلان: لباسات رو بپوش بیا دم در.
دیانا: باشه. گمشو دیگه.
ارسلان: ولی دور از شوخی خوش به حال شایان که تو قرار انشب به جای دوست دخترش باشی.
دیانا: برو دیگههههه انقدز منو حرص میدی.
ارسلان: باش؛ باش.
و بالاخره رفت. لباسم رو پوشیدم میکاپ کردم. موهام رو بستم(عکساش رو ذاشتم)
و رفتم دم در ارسلان با یه کت و شبوار مشکی وایساده بود جلوی در و سرش هم توی گوشیش بود چقدر جذاب شده بود لعنتی. خوش به حال دوست دخترش.
دیانا: بریم؟
سرش رو از توی گوشیش اورد بالا دقیقا محو من شده بود.
دیانا: پشه نره توی دهنت.
ارسلان: ها؟.... آها! راستی خواهر برادر ها ازواج نمیکنن؟
دیانا: من چمیدونم بریم دیگه!.
ارسلان: چشم. پلنگ خوش خط و خال من.
دیانا:
۲۰لایک. کارتون یکم سخته.
دوستون دارم💙💙💙😍😍😍💖💖💖😌😌😌
- ۴.۴k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط