☆ چند پارتی ☆ وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش
☆ چند پارتی ☆ وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش میشی ♡ ( یه هدیه تولده برای عسل خانم )
انیو من عسل هستم کیم عسل هستم یه طراح لباس حرفه ای و پیشرفته و دختری که عاشق سوار کاریه میخوام love story براتو تعریف کنم داستانی که منو به عشق اول و آخرم رسوند
ویو عسل : صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم چون خواب الود بودم با غلتی که زدم افتاوم پایین که خوابم پرید پا شدم و رفتم به سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین اجوما صبحانه رو اماده کرده بود سلامی کردم و نشستم پشت میز ، ( وقتی نه سالم بود مامانم مریض میشه و میمیره بابام به خاطر درد نبودن مامانم مریض میشه و بعد از چند روز اونم پیش مامانم میره=( )
بعد از مرگ بابام تا الان که بیست سالمه تنهایی بزرگ شدم
امروز قرار بود برم سوار کاری و روز استراحتم بود رفتم تو اتاقم سریع کمد لباسم رو باز کردم لباس های سوار کاریم رو برداشتم و پوشیدم بعد موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم و یه آرایش خوشگل کردم باید ساعت ۱۰ اونجا بودم و الان ساعت ۹:۳۰ دیقه بود پس سریع از عمارت زدم بیرون سریع سوار ماشینم شدم و به سمت باشگاه اسب سواری حرکت کردم ....
♡ پرش زمانی نیم ساعت بعد وقتی که به سالن اسب سواری رسیدم
ویو عسل : ماشین رو جای مشخص شده پارک کردم و وارد باشگاه اسب سواری شدم و به سمت جایگاه اسب ها حرکت کردم که یه دفه یاد یکی از اسب ها افتادم یه اسب سفید با موهای طلایی بود فکر کنم اسم اسب پرواز باشه به خاطر سرعتش اسمش رو گذاشته بودن پرواز بهش میومد داشتم ونبالش میگشتم که ....
انیو من عسل هستم کیم عسل هستم یه طراح لباس حرفه ای و پیشرفته و دختری که عاشق سوار کاریه میخوام love story براتو تعریف کنم داستانی که منو به عشق اول و آخرم رسوند
ویو عسل : صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم چون خواب الود بودم با غلتی که زدم افتاوم پایین که خوابم پرید پا شدم و رفتم به سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم و رفتم پایین اجوما صبحانه رو اماده کرده بود سلامی کردم و نشستم پشت میز ، ( وقتی نه سالم بود مامانم مریض میشه و میمیره بابام به خاطر درد نبودن مامانم مریض میشه و بعد از چند روز اونم پیش مامانم میره=( )
بعد از مرگ بابام تا الان که بیست سالمه تنهایی بزرگ شدم
امروز قرار بود برم سوار کاری و روز استراحتم بود رفتم تو اتاقم سریع کمد لباسم رو باز کردم لباس های سوار کاریم رو برداشتم و پوشیدم بعد موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم و یه آرایش خوشگل کردم باید ساعت ۱۰ اونجا بودم و الان ساعت ۹:۳۰ دیقه بود پس سریع از عمارت زدم بیرون سریع سوار ماشینم شدم و به سمت باشگاه اسب سواری حرکت کردم ....
♡ پرش زمانی نیم ساعت بعد وقتی که به سالن اسب سواری رسیدم
ویو عسل : ماشین رو جای مشخص شده پارک کردم و وارد باشگاه اسب سواری شدم و به سمت جایگاه اسب ها حرکت کردم که یه دفه یاد یکی از اسب ها افتادم یه اسب سفید با موهای طلایی بود فکر کنم اسم اسب پرواز باشه به خاطر سرعتش اسمش رو گذاشته بودن پرواز بهش میومد داشتم ونبالش میگشتم که ....
۴.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.