چند پارتی وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش
☆ چند پارتی ☆ وقتی داری اسب سواری میکنی و با دیدنش عاشقش میشی ♡
# پارت ۳
رفتم پیشش که ....
دیدم داره با اسبش درد دل میکنه و میگه ...
عسل : عزیزکم ببینم تو هم مامان بابات رو از دست دادی ؟ تو رو هم تنهات گذاشتن ؟ میدونی اونا الان کنارم نیستن ولی توی قلبمن تو چی ؟ ( بغض )
ویو کوک : با حرفایی که شنیدم فهمیدم مامان باباش رو از دست داده آخیییی طفلکی ... بغضش گرفت رفتم و یه سرفه کوتاهی کردم که چرخید سمتم فهمیدم داره گریش رو قایم میکنه که بهم گف ...
عسل : میگم یه صندلی چیزی داری بتونم سوار پرواز بشم ؟
کوک : بیا خودم کمکت کنم بچه تو با این نیم وجب قدت میخوای سوار اسب به این بلنده بشی ؟
عسل : اوهوم
کوک : بیا کمکت کنم
عسل : باشه
ویو کوک : کمکش کردم سوار اسب شه که گف ...
عسل : بپر بالا یاد بده
کوک : بلدم نیستی که بیا از این اسب کوچولو ها بدم بهت
عسل : ببند بیا بالا یادم بده
کوک : اوکی چرا عصبی میشی ؟
ویو کوک : از پشت سوار شدم و طناب رو از دستش گرفتم
کوک : خب آروم طناب رو تکون بده ... و ...
ویو عسل : کاری که کوک گفت رو انجام دادم ولی طناب رو محکم کشیدم و نزاشتم بقیه حرفش رو ادامه بده که یه دفعه پرواز کنترلش رو از دست داد و منو کوک افتادیم زمین که افتادم رو کوک محو زیبایش شده بودم که با لبخند گف ...
# پارت ۳
رفتم پیشش که ....
دیدم داره با اسبش درد دل میکنه و میگه ...
عسل : عزیزکم ببینم تو هم مامان بابات رو از دست دادی ؟ تو رو هم تنهات گذاشتن ؟ میدونی اونا الان کنارم نیستن ولی توی قلبمن تو چی ؟ ( بغض )
ویو کوک : با حرفایی که شنیدم فهمیدم مامان باباش رو از دست داده آخیییی طفلکی ... بغضش گرفت رفتم و یه سرفه کوتاهی کردم که چرخید سمتم فهمیدم داره گریش رو قایم میکنه که بهم گف ...
عسل : میگم یه صندلی چیزی داری بتونم سوار پرواز بشم ؟
کوک : بیا خودم کمکت کنم بچه تو با این نیم وجب قدت میخوای سوار اسب به این بلنده بشی ؟
عسل : اوهوم
کوک : بیا کمکت کنم
عسل : باشه
ویو کوک : کمکش کردم سوار اسب شه که گف ...
عسل : بپر بالا یاد بده
کوک : بلدم نیستی که بیا از این اسب کوچولو ها بدم بهت
عسل : ببند بیا بالا یادم بده
کوک : اوکی چرا عصبی میشی ؟
ویو کوک : از پشت سوار شدم و طناب رو از دستش گرفتم
کوک : خب آروم طناب رو تکون بده ... و ...
ویو عسل : کاری که کوک گفت رو انجام دادم ولی طناب رو محکم کشیدم و نزاشتم بقیه حرفش رو ادامه بده که یه دفعه پرواز کنترلش رو از دست داد و منو کوک افتادیم زمین که افتادم رو کوک محو زیبایش شده بودم که با لبخند گف ...
- ۱۰.۶k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط