هیزم آوردم بسوزانم به آتش یادگارت را

هیزم آوردم بسوزانم به آتش یادگارت را
نمیخواهم دگرازتوببینم یک نشانت را

زبعدرفتنت چیزی به جزیادت به یادم نیست
به آتش میکشانم بعدتواین خاطراتت را

اگرمهمان شوی آیی به خوابم همچورویایی
حرامش میکنم برچشم ببیندروی ماهت را

برودیگرکه افتادی زچشم عاشق مستم
نمیخواهم دگربرکوچه ی قلبت ردپایت را

چه شبهایی به شوق توبرایت گریه هاکردم
برایم چون نفس بودی ببرحتی هوایت را

صدایی جزصدای توطنین اندازگوشم نیست
نمیخواهم برودیگرببرحتی صدایت را

نگاهت رابه دنیایی نمیدادم ولی افسوس
گرفتی نازنین من زمن حتی نگاهت را

بروخوش باش آزادی دگردل ناگرانت نیست
شدم سنگ صبورغم توآزردی صبورت را
دیدگاه ها (۲)

روزهای اول خانه‌شان پرده نداشت، خجالت می‌کشیدند همدیگر را بب...

دلم میخواد برم درُ باز کنم....صدای جیرجیرِ در چوبیِ اتاق ُ ب...

گرچه او هرگز نمیگرد ز حال ما خبردرد او هرشب خبر گیرد ز سر تا...

ابتدای جهان بود، تو را دیدم.سلام اختراع نشده بود، دست دادن ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط