رمانعشقمجازی

#رمان_عشق_مجازی#
#پارت_۶
ساعت ها ب دیوار اتاق زل زدم و یاد و خاطره هام رو مرور میکنم چرا بعد اینهمه وقت الان باید ببینمش ذهنم توان نداره و ی کتاب از کتابخونه برمیدارم شاید بتونم ذهن اشفته ام رو اروم کنم اما فقط صفحات رو نگاه و چیزی نمیبینم بازم ب فکر میرم ب روزای خوبی ک با السا داشتم ب خنده هامون شادیامون فکر نداشتنش داره روانیم میکنه چرا اینجوری شد اخه با صدای باز شدن در اتاق از فکر اومدم بیرون
مادر به قربونت چرا امروز کسلی هرچی صدات کردم واسه نهار نیومدی
هیچی نداشتم بگم من صدایی نشنیده بودم غرق در خودم بودم دوست داشتم سرمو بزارم روی دامن مادرم شاید ارامشی ک چندساله ازم دور شده دوباره برگرده مادر دستمو گرفت و من فقط تو چشماش نگاه کردم نمیدونم حاله نزارمو فهمید یا نه ولی بوسه ای محبت امیزی به پیشونیم زد گفتبیا نهار امادس پسرم
رفتم پایین فقط منو مادرم بودیم بابا ک سرکار بود الهامم طبق معمول رفته بود ولگردی
بوی غذا مستم کرد از صبح هیچی نخورده بودم و فقط ب فکرو خیال سپری کرده بودم مادر دوباره نشست کنارم و هیچ نگفت شاید منتظر بود من حرفی بزنم اما من روز خوبی نداشتم گفت اتفاقی افتاده عزیزدل مادر
گفتم ن صبح ی تصادف کوچیک داشتم الا حالم زیاد مساعد نیست فقط همین
با نگرانی گفت چیزیت ک نشده
ن مادر من خوبم
فدای سرت عزیزمادر ماله دنیا ارزش نداره همینکه خودت خوبی الهی صدهزار مرتبه شکر
اما نمیدونس تصادف من تصادف روحم بود ک داره ازارم میده
دیدگاه ها (۵)

#رمان_عشق_مجازی##پارت_۷#غذا از گلوم پایین نمیرفت بزور دو لقم...

#رمان_عشق_مجازی#پارت_8اشکم رو گونم غلتید همون لحظه صدای درسا...

#رمان_عشق_مجازی_##پارت_5#یهو با صدای زنگ گوشیم از فکر اومدم ...

#رمان_عشق_مجازی_پارت_3پسره وحشتناک نگام کردی و با صدای وحشتن...

معرفی فیک (دور اما آشنا )

love Between the Tides²¹ا/ت: مامان میخوام با گوگولی بازی کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط