part9
#part9
#طاها
آیدا: دختره احمق لباسمو کثیف کرد...چرا اخراجش نکردی؟
همونطور که به بیرون زل زده بودمگفتم.
طاها: یه جریانی داره.
آیدا: چه جریانی؟
طاها: رفیق صمیمی نازی.
آیدا: یعنی رفیق صمیمی دوستت از حرف عشقت بیشتر ارزش داره؟ بعدم این تا از دهن من کلمه اخراج و شنید ذوق کرد.
کلافه نگاهم رو سوق دادم سمتش و گفتم.
طاها: آیدا جان...عزیزم امروز یکم سرم شلوغه و کلافهام میشه بری؟ فردا میام بریم بیرون.
دلخور نگاهم کرد و گفت.
آیدا: یهو بگو مزاحمم!
از جاش بلند شد همونطور که میرفت سمت در و گفت.
آیدا: نیاز نیست فردا بیای پیشم به کارت برس هروقت حس کردی مزاحم نیستم و بهم نیاز داشتی بیا پیشم.
کلافه چشمامو تو کاسه چرخوندم و دنبالش راه افتادم.
طاها: آیدا جان عزیزم...چرا لج میکنی؟ چرا ناراحت میشی؟ گفتم فقط سرم شلوغه...بابا کلی کار ریخته س...
با صدای جیغش حرفم نصفه موند.
سریع دوییدم و رفتم جلوش.
دییدم بعله...دختره دوباره قهوه ریخته رو آیدا.
آیدا با حرص گفت.
آیدا: کوری فلجی چیزی هستی؟ مدام قهوه میریزی رو لباسم؟
دختره خونسرد نگاهش کرد و گفت.
رها: شاید تو کوری که منو نمیبینی دارم میام و مستقیم میای تو حلق من!
آیدا: دهنتو ببند...
برگشت سمت منو ادامه داد.
آیدا: امیدوارم دفعه دیگه اومدم اینجا این اینجا نباشه.
رها: این به درخت میگن من اسم دارم...و ممنون بابت حرفت خدا از دهنت بشنوه امیدوارم زودتر اخراج بشم...البته هرچند که با دعای گربه سیاه بارون نمیاد.
آیدا: نه بابا اسم داری؟ اسمت چی هست مثلا؟ صغرا یا کبرا؟ و امیدوارم اخراج بشی!
دختره خیلی خونسرد نگاهی به سرتاپای آیدا انداخت و گفت.
رها: بنظرم انقدر لیاقت نداری که اسم منو بدونی!
بعداز این حرفش برگشت داخل کافه.
آیدا جیغی کشید و بدون معطلی از شرکت خارج شد.
تک خندی زدمو رفتم داخل کافه.
یه دختره دیگه اونجا بود که گفت.
فریال: چیزی میخواید بدم بهتون؟
سرم و به معنی نه تکون دادم.
طاها: اسماتون چیه؟
اون یکی دختره خواست جواب بده که اون دختر پروعه گفت.
رها: عالی شد!
اگر قبل از استخدام فرم استخدام رو میخوندی الان اسم مارو میدونستی.
از حرص لبامو روهم فشار دادم و برگشتم و رفتم سمت اتاقم.
ترانه: طاهااااااا وایسااااا.
کلافه برگشتم سمتش.
طاها: باز چیشده ترانه؟
ترانه: باید همین الان یه جلسه ترتیب بدیم.
طاها: چرا؟
ترانه: طاها واقعا چرا داره؟ باید ایدههای جدید اکیپ رو بررسی کنیم.
طاها: پوف...خیله خب بگو همه جمع بشن اتاق جلسه.
ترانه: اوکی.
ترانه رفت.
رفتم داخل اتاقم.
دوتا برگهای که رو میز بود رو برداشتم.
فرم استخدام اون دوتا بود.
الان من از کجا بفهمم اسم کدومشون رهاست؟ کدوم فریال؟
یکم به مغزم فشار اوردم.
آهان مبین اینارو میشناخت.
سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق مبین.
در زدم و وارد شدم.
طاها: مبین اسم اینایی که از طرف نازی اومدن چیه؟
مبین سرشو از لپتابش خارج کرد و نگاهی بهم کرد و دوباره سرشو کرد داخل لپتابش و بیخیال گفت.
مبین: اون که لباساش لش و کلا تیپش پسرونهاست اسمش رهاست اون یکیم ف...
نذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم.
طاها: حله مرسی.
نیمشو باز کردم و از اتاق خارج شدم.
همون لحظه ترانه جلوم سبز شد.
ترانه: طاها همه داخل اتاق جلسات هستن.
طاها: تو برو منم الان میام...فقط تعداد بچه های داخل اتاق جلسات بگو.
ترانه: وایسا...محمد سینا صبا ریما ریحانه سمانه و این دختره اسمش عجیب غریب بود یادمنیست.
پوکر نگاهش کردم و گفتم.
طاها: دلربا و میگی؟:/
ترانه: آره همون نچسبه.
طاها: حله برو الان میام.
ترانه سری تکون داد و رفت.
رفتم سمت کافه که دیدم دختره یا همون رها داشت روی میزارو دستمال میکشه.
طاها: رها 9 تا قهوه بیار اتاق جلسات.
با تعجب برگشت سمتم و گفت.
رها: جانننن؟ رها؟
طاها: آره.
حرصی گفت.
رها: خانوم صادقی!
طاها: اینجا همه همدیگرو به اسم کوچیک صدا میکنن!
رها: ولی تو عادت کن از این به بعد بگو خانوم صادقی.
طاها: دلیلی نمیبینم بخوام عادت کنم بگم خانوم صادقی!
9 تا قهوه یادت نره اتاق جلسات بیاری!
اجازه صحبتی بهش ندادم و سریع از کافه خارج شدم...
#عشق_پر_دردسر
#طاها
آیدا: دختره احمق لباسمو کثیف کرد...چرا اخراجش نکردی؟
همونطور که به بیرون زل زده بودمگفتم.
طاها: یه جریانی داره.
آیدا: چه جریانی؟
طاها: رفیق صمیمی نازی.
آیدا: یعنی رفیق صمیمی دوستت از حرف عشقت بیشتر ارزش داره؟ بعدم این تا از دهن من کلمه اخراج و شنید ذوق کرد.
کلافه نگاهم رو سوق دادم سمتش و گفتم.
طاها: آیدا جان...عزیزم امروز یکم سرم شلوغه و کلافهام میشه بری؟ فردا میام بریم بیرون.
دلخور نگاهم کرد و گفت.
آیدا: یهو بگو مزاحمم!
از جاش بلند شد همونطور که میرفت سمت در و گفت.
آیدا: نیاز نیست فردا بیای پیشم به کارت برس هروقت حس کردی مزاحم نیستم و بهم نیاز داشتی بیا پیشم.
کلافه چشمامو تو کاسه چرخوندم و دنبالش راه افتادم.
طاها: آیدا جان عزیزم...چرا لج میکنی؟ چرا ناراحت میشی؟ گفتم فقط سرم شلوغه...بابا کلی کار ریخته س...
با صدای جیغش حرفم نصفه موند.
سریع دوییدم و رفتم جلوش.
دییدم بعله...دختره دوباره قهوه ریخته رو آیدا.
آیدا با حرص گفت.
آیدا: کوری فلجی چیزی هستی؟ مدام قهوه میریزی رو لباسم؟
دختره خونسرد نگاهش کرد و گفت.
رها: شاید تو کوری که منو نمیبینی دارم میام و مستقیم میای تو حلق من!
آیدا: دهنتو ببند...
برگشت سمت منو ادامه داد.
آیدا: امیدوارم دفعه دیگه اومدم اینجا این اینجا نباشه.
رها: این به درخت میگن من اسم دارم...و ممنون بابت حرفت خدا از دهنت بشنوه امیدوارم زودتر اخراج بشم...البته هرچند که با دعای گربه سیاه بارون نمیاد.
آیدا: نه بابا اسم داری؟ اسمت چی هست مثلا؟ صغرا یا کبرا؟ و امیدوارم اخراج بشی!
دختره خیلی خونسرد نگاهی به سرتاپای آیدا انداخت و گفت.
رها: بنظرم انقدر لیاقت نداری که اسم منو بدونی!
بعداز این حرفش برگشت داخل کافه.
آیدا جیغی کشید و بدون معطلی از شرکت خارج شد.
تک خندی زدمو رفتم داخل کافه.
یه دختره دیگه اونجا بود که گفت.
فریال: چیزی میخواید بدم بهتون؟
سرم و به معنی نه تکون دادم.
طاها: اسماتون چیه؟
اون یکی دختره خواست جواب بده که اون دختر پروعه گفت.
رها: عالی شد!
اگر قبل از استخدام فرم استخدام رو میخوندی الان اسم مارو میدونستی.
از حرص لبامو روهم فشار دادم و برگشتم و رفتم سمت اتاقم.
ترانه: طاهااااااا وایسااااا.
کلافه برگشتم سمتش.
طاها: باز چیشده ترانه؟
ترانه: باید همین الان یه جلسه ترتیب بدیم.
طاها: چرا؟
ترانه: طاها واقعا چرا داره؟ باید ایدههای جدید اکیپ رو بررسی کنیم.
طاها: پوف...خیله خب بگو همه جمع بشن اتاق جلسه.
ترانه: اوکی.
ترانه رفت.
رفتم داخل اتاقم.
دوتا برگهای که رو میز بود رو برداشتم.
فرم استخدام اون دوتا بود.
الان من از کجا بفهمم اسم کدومشون رهاست؟ کدوم فریال؟
یکم به مغزم فشار اوردم.
آهان مبین اینارو میشناخت.
سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق مبین.
در زدم و وارد شدم.
طاها: مبین اسم اینایی که از طرف نازی اومدن چیه؟
مبین سرشو از لپتابش خارج کرد و نگاهی بهم کرد و دوباره سرشو کرد داخل لپتابش و بیخیال گفت.
مبین: اون که لباساش لش و کلا تیپش پسرونهاست اسمش رهاست اون یکیم ف...
نذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم.
طاها: حله مرسی.
نیمشو باز کردم و از اتاق خارج شدم.
همون لحظه ترانه جلوم سبز شد.
ترانه: طاها همه داخل اتاق جلسات هستن.
طاها: تو برو منم الان میام...فقط تعداد بچه های داخل اتاق جلسات بگو.
ترانه: وایسا...محمد سینا صبا ریما ریحانه سمانه و این دختره اسمش عجیب غریب بود یادمنیست.
پوکر نگاهش کردم و گفتم.
طاها: دلربا و میگی؟:/
ترانه: آره همون نچسبه.
طاها: حله برو الان میام.
ترانه سری تکون داد و رفت.
رفتم سمت کافه که دیدم دختره یا همون رها داشت روی میزارو دستمال میکشه.
طاها: رها 9 تا قهوه بیار اتاق جلسات.
با تعجب برگشت سمتم و گفت.
رها: جانننن؟ رها؟
طاها: آره.
حرصی گفت.
رها: خانوم صادقی!
طاها: اینجا همه همدیگرو به اسم کوچیک صدا میکنن!
رها: ولی تو عادت کن از این به بعد بگو خانوم صادقی.
طاها: دلیلی نمیبینم بخوام عادت کنم بگم خانوم صادقی!
9 تا قهوه یادت نره اتاق جلسات بیاری!
اجازه صحبتی بهش ندادم و سریع از کافه خارج شدم...
#عشق_پر_دردسر
۲۴.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.