fake kook
fake kook
part*5
کوک: دهنتو باز کن بیا خودم بهت میدم
باورم نمیشه دارم به کسی غذا میدم که برادرش قلبمو شکوند
کوک: بگیر بقیه شو خودت بخور دیگه
ا.ت: ترو خدا نرو نمیتونم بخورم
خواستم برم
ا.ت: نرو ترو خدا بمون
نتونستم برم برگشتم
کوک: خب باشه
ا.ت: مرسی
کوک: خب تموم شد دیگه نمیخوای
ا.ت: نه
کوک: خب بیا تا ببرمت تو اتاق
ا.ت: باشه
دستشو گرفتم تو اتاق بردمش
ا.ت: میشه قبل از اینکه بیای در بزنی
کوک: چرا
میخوام: لباسمو در بیارم چون خیلی گرمه
کوک:بیا دنبالم
دوباره دستشو گرفتم بردمش تو یه اتاق دیگه
کوک: بیا اینجا باش تخت داره کولر هم داره اینجا باش تا وقتی که خوب بشی بعد بر میگردی جای قبلیت
ا.ت: مرسی
کوک: وایسا یه لحظه ببینم چرا اینقدر گرمی تب داری الان برات قرص میارم
رفتم براش یه قرص اوردم
کوک: بیا بگیر این قرص بخور
ا.ت: نمیخوام
کوک: مریض میشیا
ا.ت: نمیخوام میگم بزار تا بمیرم حوصله دیگه زنده موندن ندارم
کوک: اینجوری نگو بیا قرص بخور
قرص گذاشتم تو دهنش اب کردم روش
کوک: نباید مریض بشی
ا.ت: تو تو فکر من نباش
کوک: من تو فکرت نیستم بخاطر خودت میگم
ا.ت: لازم نکرده
از دید ا.ت
یک ماه بعد
بعد از اینکه تموم شدم دستمو گرفت بردم دوباره تو اون اتاق لعنتی اخه فک کردم مهربون شده وایی ولی روز به روز بدتر میشه ولی اجوما دزدکی برام غذا میاره چون میدونه من از اون غذاها نمیخورم
اجوما: ا.ت بیا سریع بخور جونگکوک شاید اومد
ا.ت: ممنون اجوما یه لحظه
اجوما: چیه سریع بگو
ا.ت: میتونی یه کاری برام کنی
اجوما: چی
ا.ت: فرار کنم
اجوما: اصلا فکرشم نکن
ا.ت: ترو خدا میدونی اگه فرار کنم خیلی خوب میشه هم برای تو هم برای من اجوما تو که خودت میدونی جای که کبود نشده باشه نمونده دیگه رو بدنم
اجوما: نمیدونم چیکار کنم
ا.ت: تروخدا کمکم کن
اجوما: خب باشه شب کمکمت میکنم
ا.ت: ممنونم اجوما
شب
اجوما: ا.ت
ا.ت: بله اجوما
اجوما: من برق اینجا رو کلا از کار میندازم
توهم لباس منو بپوش اگه کسی دیدت چیزی نگو فقط برو
ا.ت:مرسی
لباس اجوما رو پوشیدم برق کل عمارت رفت
سریع رفتم سمت در یکی منو دید
#کوک
#فیک
#سناریو
part*5
کوک: دهنتو باز کن بیا خودم بهت میدم
باورم نمیشه دارم به کسی غذا میدم که برادرش قلبمو شکوند
کوک: بگیر بقیه شو خودت بخور دیگه
ا.ت: ترو خدا نرو نمیتونم بخورم
خواستم برم
ا.ت: نرو ترو خدا بمون
نتونستم برم برگشتم
کوک: خب باشه
ا.ت: مرسی
کوک: خب تموم شد دیگه نمیخوای
ا.ت: نه
کوک: خب بیا تا ببرمت تو اتاق
ا.ت: باشه
دستشو گرفتم تو اتاق بردمش
ا.ت: میشه قبل از اینکه بیای در بزنی
کوک: چرا
میخوام: لباسمو در بیارم چون خیلی گرمه
کوک:بیا دنبالم
دوباره دستشو گرفتم بردمش تو یه اتاق دیگه
کوک: بیا اینجا باش تخت داره کولر هم داره اینجا باش تا وقتی که خوب بشی بعد بر میگردی جای قبلیت
ا.ت: مرسی
کوک: وایسا یه لحظه ببینم چرا اینقدر گرمی تب داری الان برات قرص میارم
رفتم براش یه قرص اوردم
کوک: بیا بگیر این قرص بخور
ا.ت: نمیخوام
کوک: مریض میشیا
ا.ت: نمیخوام میگم بزار تا بمیرم حوصله دیگه زنده موندن ندارم
کوک: اینجوری نگو بیا قرص بخور
قرص گذاشتم تو دهنش اب کردم روش
کوک: نباید مریض بشی
ا.ت: تو تو فکر من نباش
کوک: من تو فکرت نیستم بخاطر خودت میگم
ا.ت: لازم نکرده
از دید ا.ت
یک ماه بعد
بعد از اینکه تموم شدم دستمو گرفت بردم دوباره تو اون اتاق لعنتی اخه فک کردم مهربون شده وایی ولی روز به روز بدتر میشه ولی اجوما دزدکی برام غذا میاره چون میدونه من از اون غذاها نمیخورم
اجوما: ا.ت بیا سریع بخور جونگکوک شاید اومد
ا.ت: ممنون اجوما یه لحظه
اجوما: چیه سریع بگو
ا.ت: میتونی یه کاری برام کنی
اجوما: چی
ا.ت: فرار کنم
اجوما: اصلا فکرشم نکن
ا.ت: ترو خدا میدونی اگه فرار کنم خیلی خوب میشه هم برای تو هم برای من اجوما تو که خودت میدونی جای که کبود نشده باشه نمونده دیگه رو بدنم
اجوما: نمیدونم چیکار کنم
ا.ت: تروخدا کمکم کن
اجوما: خب باشه شب کمکمت میکنم
ا.ت: ممنونم اجوما
شب
اجوما: ا.ت
ا.ت: بله اجوما
اجوما: من برق اینجا رو کلا از کار میندازم
توهم لباس منو بپوش اگه کسی دیدت چیزی نگو فقط برو
ا.ت:مرسی
لباس اجوما رو پوشیدم برق کل عمارت رفت
سریع رفتم سمت در یکی منو دید
#کوک
#فیک
#سناریو
۳۰.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.