تلخ شدهp22
تمام میشود
روزی که تو بخواهی
و روزی که یار تو بخواهد
تمام میشود
لحظات سخت
مروارید های براق و شور
افکار بی انتها
تمام میشود
فقط بخواه
و صبر کن
تا تمام شود...
پیشانی راشل را عمیق می بوسد
زوئی با لباس عروسی که برازنده اندام کوچکش است جلو می آید و برای پدر و مادر جدیدش دلبری میکند
"خوشگل شدم؟" zoei
راشل هم که لباس عروس ست با دخترش پوشیده بود لبخند میزند و با شیطنت میگوید
"الان بابایی نمیدونه تو عروسی یا من؟!" Rachel
یک دل سیر آنها را نگاه میکند
روی زانوهایش مینشیند و پیشانی کوچک دخترش را می بوسد
"تو همیشه خوشگلی دختر بابا!" jk
زوئی فضا را ترک میکند
جئون در حالی که لبخند عمیقی بر لب دارد دستان راشل را میگیرد و میفشارد
"میدونم امروز روز عروسی ماست و نباید ضد حال بزنم یا به این حرفا فکر کنم اما راشل مشکلی با این نداری که من قبل عاشق شدم ازدواج کردم و الان بخوای مادر یه بچه ای باشی که از خون خودت نیست
مطمئنم تو هم مثل خیلی از دخترا دوست داری اولین عشق یه نفر باشی ..." jk
حرفش را قطع می کند
"من با تو عاشق شدن رو تجربه کردم،پس بقیه اش مهم نیست
گذشته تو چیزیه که به خودت مربوطه و الان فقط روی آیندمون تمرکز میکنیم!" Rachel
قلبش شدید میلرزد
او را می بوسد،تعداد بوسه های آنها قابل شمارش نیست!
روزی که تو بخواهی
و روزی که یار تو بخواهد
تمام میشود
لحظات سخت
مروارید های براق و شور
افکار بی انتها
تمام میشود
فقط بخواه
و صبر کن
تا تمام شود...
پیشانی راشل را عمیق می بوسد
زوئی با لباس عروسی که برازنده اندام کوچکش است جلو می آید و برای پدر و مادر جدیدش دلبری میکند
"خوشگل شدم؟" zoei
راشل هم که لباس عروس ست با دخترش پوشیده بود لبخند میزند و با شیطنت میگوید
"الان بابایی نمیدونه تو عروسی یا من؟!" Rachel
یک دل سیر آنها را نگاه میکند
روی زانوهایش مینشیند و پیشانی کوچک دخترش را می بوسد
"تو همیشه خوشگلی دختر بابا!" jk
زوئی فضا را ترک میکند
جئون در حالی که لبخند عمیقی بر لب دارد دستان راشل را میگیرد و میفشارد
"میدونم امروز روز عروسی ماست و نباید ضد حال بزنم یا به این حرفا فکر کنم اما راشل مشکلی با این نداری که من قبل عاشق شدم ازدواج کردم و الان بخوای مادر یه بچه ای باشی که از خون خودت نیست
مطمئنم تو هم مثل خیلی از دخترا دوست داری اولین عشق یه نفر باشی ..." jk
حرفش را قطع می کند
"من با تو عاشق شدن رو تجربه کردم،پس بقیه اش مهم نیست
گذشته تو چیزیه که به خودت مربوطه و الان فقط روی آیندمون تمرکز میکنیم!" Rachel
قلبش شدید میلرزد
او را می بوسد،تعداد بوسه های آنها قابل شمارش نیست!
۱۳.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.