جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۲۵
ا.ت : کوک یکم آرومممممم ... نگه دارررررررر
کوک : ( ماشین رو نگه داشت ) باشه باشه
ا.ت : خوبی ؟
کوک : عاااا آره آره خوبم
ا.ت : چرا اینجوری میرونی آخه ؟
کوک : ببخشید فدات شم واقعا وقتی اون زنیکه اون حرف رو بهت زد عصبی شدم از یه طرفم میدونستم اگه چیزی نگم باید جنازه زنه رو خاک کنیم ( این قسمت رو با لبخند گفت )
ا.ت : هوفففف مشکلی نیست نمیخواست اینجوری کنی ولی راست میگی اگه کاری نکرده بودی قطعا کشته بودمش ( لبخند )
کوک : ( موهای ا.ت رو نواطش کرد و گفت ) ا.ت واقعا دوست دارم
ا.ت : من بیشتر آقا خرگوشه گوگولیم ( لبخند )
کوک : من همون خرگوشیم که نباشی میمیره ( محکم ا.ت رو تو بغلش میگیره ) بابت عصبیتم ببخشید
ا.ت : تو هم نباشی من میمیرم ... حق داشتی کوک حق داشتی عصبی بشی اشکالی نداره ( محکم تر بغلش کرد )
( نویسنده : عرررررر این صحنه بغلخیلی رمانتیکهههههههههههه🫂❤️ )
ویو ا.ت : آروم از بغل کوک بیرون اومدم و بهش تاکید کردم که ماشین رو روشن کنه دیگه داشت شب میشد و باید میرفتیم خونهی بابا و خب به سمت خونش حرکت کردیم ... یه دلشورهای تو دلم بود چطور بگم معشوقت رو زنی کشت که عاشقش نبودی ؟ قلبم داشت از جاش کنده میشد بابا نابود میشد کل بدنم یخ بسته بود ... تو همین فکرا بودم که متوجه شدم کوک دستش رو جلو صورتم تکون میده ... تازه فهمیدم چه گندی زدم با تعجب گفتم ...
ا.ت : جان ؟
کوک : دختر سه ساعته دارم صدات میزنم که رسیدیم کجایی ؟
ا.ت : ( یه نگاه به عمارت باباش میکنه ) چقدر زود رسیدیم
کوک : ا.ت زود نرسیدیم تو کل راه رو تو فکر بودی حتی گفتم از یه جا دیگه شیرموز بخریم نشنیدی
ا.ت : جدی ؟ اشکالی نداره ببخشید
کوک : کاری نکردی که نعذرت میخوای حالا به چی فکر میکردی حوری من ؟
ا.ت : به بابام چطور بگیم ؟ ( بغضی )
کوک : هیششش آروم باش دختر یه جوری میگیم دیگه ترس نداره که
ا.ت : ولی آخه بابام مامانم رو خیلی دوست داشت
کوک : میدونم ، میدونم عزیز دلم ولی مجبوریم
ویو کوک : .....
# پارت ۲۵
ا.ت : کوک یکم آرومممممم ... نگه دارررررررر
کوک : ( ماشین رو نگه داشت ) باشه باشه
ا.ت : خوبی ؟
کوک : عاااا آره آره خوبم
ا.ت : چرا اینجوری میرونی آخه ؟
کوک : ببخشید فدات شم واقعا وقتی اون زنیکه اون حرف رو بهت زد عصبی شدم از یه طرفم میدونستم اگه چیزی نگم باید جنازه زنه رو خاک کنیم ( این قسمت رو با لبخند گفت )
ا.ت : هوفففف مشکلی نیست نمیخواست اینجوری کنی ولی راست میگی اگه کاری نکرده بودی قطعا کشته بودمش ( لبخند )
کوک : ( موهای ا.ت رو نواطش کرد و گفت ) ا.ت واقعا دوست دارم
ا.ت : من بیشتر آقا خرگوشه گوگولیم ( لبخند )
کوک : من همون خرگوشیم که نباشی میمیره ( محکم ا.ت رو تو بغلش میگیره ) بابت عصبیتم ببخشید
ا.ت : تو هم نباشی من میمیرم ... حق داشتی کوک حق داشتی عصبی بشی اشکالی نداره ( محکم تر بغلش کرد )
( نویسنده : عرررررر این صحنه بغلخیلی رمانتیکهههههههههههه🫂❤️ )
ویو ا.ت : آروم از بغل کوک بیرون اومدم و بهش تاکید کردم که ماشین رو روشن کنه دیگه داشت شب میشد و باید میرفتیم خونهی بابا و خب به سمت خونش حرکت کردیم ... یه دلشورهای تو دلم بود چطور بگم معشوقت رو زنی کشت که عاشقش نبودی ؟ قلبم داشت از جاش کنده میشد بابا نابود میشد کل بدنم یخ بسته بود ... تو همین فکرا بودم که متوجه شدم کوک دستش رو جلو صورتم تکون میده ... تازه فهمیدم چه گندی زدم با تعجب گفتم ...
ا.ت : جان ؟
کوک : دختر سه ساعته دارم صدات میزنم که رسیدیم کجایی ؟
ا.ت : ( یه نگاه به عمارت باباش میکنه ) چقدر زود رسیدیم
کوک : ا.ت زود نرسیدیم تو کل راه رو تو فکر بودی حتی گفتم از یه جا دیگه شیرموز بخریم نشنیدی
ا.ت : جدی ؟ اشکالی نداره ببخشید
کوک : کاری نکردی که نعذرت میخوای حالا به چی فکر میکردی حوری من ؟
ا.ت : به بابام چطور بگیم ؟ ( بغضی )
کوک : هیششش آروم باش دختر یه جوری میگیم دیگه ترس نداره که
ا.ت : ولی آخه بابام مامانم رو خیلی دوست داشت
کوک : میدونم ، میدونم عزیز دلم ولی مجبوریم
ویو کوک : .....
- ۵.۳k
- ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط