پارت اخر
بهش توجه داشتم البته فقط اوایلش
تا دو سه ما اول خیلی مثل عاشقا زفتار میکردم
دروغ چرا ولی زیاد خدم و میچسبوندم بهش ولی قسم میخورم
فقط برای پیدا کردن تو بود میخواستم مطمئن شم ک هه را جای تو رو میدونه
یه مدت گذشت تا بالاخره عه را رو مشغول صحبت کردن با تهیونک تلفنی دیدم
اونجا یچیزایی درمورد پاریس گفت و ای چیزا
بعد از اون روز گشت و گذار توی کره رو خیلی کمتر کردم و معمور عام و فرستادم به پاریس
-معمور؟
شوگا: ات من یه مافیام
-چی؟
شوگا: اره درسته من یه مافیام خالا بقیه داستان و گوش کن
پنج شیش ماه از زندگی مشترک منو هه اا میگذشت
ولی هر روز باهاش سرد تر میشدم
تمام ذکر و فکرم تو بودی.. اره همسر خونم کسی که واقعا دوستش داشنم
یکسال گذشته بود ولی من هنوز که هموزع نتونسته بودم اثری از تو پیدا کنم
تا خونشو پیدا میکردم
میگفتن که خیلی وقته که کسی اونجا نبوده
عوضی خیلی حرفه ای بود
تا بالاخره یک ماه پیش با کمک جین و جیمین محل دقیق جایی که
تو تثش زندانی بودی رو پیدا کردی
اره من امدم دنبال تو
و باید بگم من تو این سه سال هیچ خشی ندیدم چون تمام فکرم
این بود که تو رو پیدا کنم و باهات
یه زندگی جدید رو شروع کنم ات
درحالی که چشمام پر از اشک شده بود دستام رو قاب صورتش کردم
و لبخند زدم
-منو ببخش..زود قضاوت کردم...اگه من زود قضاوت نمیکردم
شاید الان این همه مدت از هم جدا نمیبودیم
دستش رو رو دستم گذاشت
شوکا:مهم نیست گذشته ها گذشته...مهم اینکه تو الان اینجایی و ما میتونیم تا آخر عمر کنار هم باشیم
لبخندی زدم
-اومم باشه
سریع من و تو بغلش کشید و دستش و پشت گردنم گذاشت
شوگا: قول میدم من و نو با پسر کوچولومون یه زندگی جدید رو میسازیم یه زندگی رویایی
دو هفته بعد »»»
ویو ا.ت)
الان دوهفته که پیش شوگام و خیلی خوشحالم
شوگا.اجازه هس بیام تو..
-خنده خونه خدته عزیزم
شوگا.بیا درو باز کن
-مگه دست نداری؟؟
شوگا.حالا بیا دیگ
-باشه
به محض اینکه درو باز کردم شوگا پرتم کرد رو تخت
-هی چیکار میکنی؟؟
شوگا.یکم شیطونی
کوک.بابایی کجایی(با لحن بچه گونه)
شوگا.بروو الان میام بابا
دیدم کوک اومد تو اتاق
کوک.منم میخام بیام
شوگا.بزار با مامانت رفع دلتنگی کنم تازه تو خواهر دوست داری برات...
-عه شوگا بچه اینجاست
کوک.اره آبجی میخام من برم شما برام آبجی بیارین فردا بیاد بالا سرم
شوگا.با کمال میل
ات.من کار دارم باید برم
شوگا.تمومش کن شما تکون نمیخوری از پیش من
کوک.من میرم
کوک رفت شوگا منو چسبوند به دیوار و لباش رو لبام گذاشت
تمام دیگ اینجوری شد شرمنده
تا دو سه ما اول خیلی مثل عاشقا زفتار میکردم
دروغ چرا ولی زیاد خدم و میچسبوندم بهش ولی قسم میخورم
فقط برای پیدا کردن تو بود میخواستم مطمئن شم ک هه را جای تو رو میدونه
یه مدت گذشت تا بالاخره عه را رو مشغول صحبت کردن با تهیونک تلفنی دیدم
اونجا یچیزایی درمورد پاریس گفت و ای چیزا
بعد از اون روز گشت و گذار توی کره رو خیلی کمتر کردم و معمور عام و فرستادم به پاریس
-معمور؟
شوگا: ات من یه مافیام
-چی؟
شوگا: اره درسته من یه مافیام خالا بقیه داستان و گوش کن
پنج شیش ماه از زندگی مشترک منو هه اا میگذشت
ولی هر روز باهاش سرد تر میشدم
تمام ذکر و فکرم تو بودی.. اره همسر خونم کسی که واقعا دوستش داشنم
یکسال گذشته بود ولی من هنوز که هموزع نتونسته بودم اثری از تو پیدا کنم
تا خونشو پیدا میکردم
میگفتن که خیلی وقته که کسی اونجا نبوده
عوضی خیلی حرفه ای بود
تا بالاخره یک ماه پیش با کمک جین و جیمین محل دقیق جایی که
تو تثش زندانی بودی رو پیدا کردی
اره من امدم دنبال تو
و باید بگم من تو این سه سال هیچ خشی ندیدم چون تمام فکرم
این بود که تو رو پیدا کنم و باهات
یه زندگی جدید رو شروع کنم ات
درحالی که چشمام پر از اشک شده بود دستام رو قاب صورتش کردم
و لبخند زدم
-منو ببخش..زود قضاوت کردم...اگه من زود قضاوت نمیکردم
شاید الان این همه مدت از هم جدا نمیبودیم
دستش رو رو دستم گذاشت
شوکا:مهم نیست گذشته ها گذشته...مهم اینکه تو الان اینجایی و ما میتونیم تا آخر عمر کنار هم باشیم
لبخندی زدم
-اومم باشه
سریع من و تو بغلش کشید و دستش و پشت گردنم گذاشت
شوگا: قول میدم من و نو با پسر کوچولومون یه زندگی جدید رو میسازیم یه زندگی رویایی
دو هفته بعد »»»
ویو ا.ت)
الان دوهفته که پیش شوگام و خیلی خوشحالم
شوگا.اجازه هس بیام تو..
-خنده خونه خدته عزیزم
شوگا.بیا درو باز کن
-مگه دست نداری؟؟
شوگا.حالا بیا دیگ
-باشه
به محض اینکه درو باز کردم شوگا پرتم کرد رو تخت
-هی چیکار میکنی؟؟
شوگا.یکم شیطونی
کوک.بابایی کجایی(با لحن بچه گونه)
شوگا.بروو الان میام بابا
دیدم کوک اومد تو اتاق
کوک.منم میخام بیام
شوگا.بزار با مامانت رفع دلتنگی کنم تازه تو خواهر دوست داری برات...
-عه شوگا بچه اینجاست
کوک.اره آبجی میخام من برم شما برام آبجی بیارین فردا بیاد بالا سرم
شوگا.با کمال میل
ات.من کار دارم باید برم
شوگا.تمومش کن شما تکون نمیخوری از پیش من
کوک.من میرم
کوک رفت شوگا منو چسبوند به دیوار و لباش رو لبام گذاشت
تمام دیگ اینجوری شد شرمنده
۱۴.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.