پارت آخرینتکهقلبم

#پارت_۹ #آخرین_تکه_قلبم
گوشیمو گرفت دستش و شروع کزد به خوندن پی امای منو دوستام ، گوشیو خواستم بگیرم ازش که نذاشت ، عکس امیر و نیما که داشتن راه میرفتن رو فرستاده بودم واسه فاطمه و مهتا ، از بد شانسیمم شب قبلش حرفای زیادی زده بودیم و حرفایی که نباید میدید ..
فاطمه گفته بود:امیر تو این عکسه زیاد جالب نیستا!
منم گفته بودم :نه جذابه درکل اینجا داغون افتاده!
اینو که نیما خوند آتیش از صورتش میزد بیرون.. دستمو قاب صورتش کردم و گفتم:
_نیما بخدا من به منظوری نگفتم وگرنه هیشکی برا من تو نمیشه!
گوشیشو درآورد و شماره ی امیرو نگاه کرد و رفت توی مخلطبین من و شماره ی امیرو زد ..
پوزخند بدی روی لب نیما جا خوش کرد :
_نیما بخدا آرزو هفته ی قبل شماره ی امیر رو داده بود که بزنم تو واتساپ ببینم آنلاینه یا نه !
_تو غلط کردی شماره ی پسر توی گوشیته!
_بخدا یادم رفت پاک کنم .
_اصن نباید سیو میکردی!
از بخت بدم یادم رفته بود پاکش کنم ..
_هه جذابه ..
گوشیمو پرت کرد و با عصبانیت گفت:
_زود باش زنگ بزن امیر ، جذاب ام هس دیگه !
_بسه نیما..
_مگه نمیگم زود باش زنگ بزن بش .
در ملشینو خواستم باز کنم که قفل بود ..
_کجا؟؟؟
_هیچ جا.
از ماشین درومدم و رفتم روی جدول های عابر پیاده نشستم و خیره به کافه بستنی نگاه کردم !
بچه که بودم وقتی یه چیزی خراب میشد میشکست همه میگفتن کار توعه..خیلی حس بدی بود ، کارمن نبود و بهم تهمت زده بودن..
الانم همچین حسی رو دارم.. خیانت نکردم ، ولی مثه خیانت کرده ها بام رفتار کرد..
#نظر_فراموش_نشه
دیدگاه ها (۳۲)

#پارت_10 #آخرین_تکه_قلبم بعد از چند دقیقه که دید نمیام شروع ...

#پارت_۱۱ #آخرین_تکه_قلبم با صدا زدنهای مامان از خواب بیدار ش...

#پارت_۸ #آخرین_تکه_قلبم موهامو نوازش کرد و گفت:_نیاز یعنی چ...

#پارت_۷ #آخرین_تکه_قلبم دست خالی نشست تو ماشین ،با لبای آویز...

رمان فیک پارت9ببخشید یه دور نوشتم از سال نشد کامل پاک شد مجب...

روانی منP38

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط