پارت ۱۱ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۱ #آخرین_تکه_قلبم
با صدا زدنهای مامان از خواب بیدار شدم .
_نیاز، پاشو مامان.
به ساعت نگاه کردم، ۶ونیم رو نشون میداد.
تا آماده شدم و صبحونه ام رو خوردم ساعت ۱۰دقیقه به ۷ شد
چای ریختم و پله ها رو آروم رفتم بالا .. در ی که به پشت بوم منتهی میشد رو باز کردم.
نشستم روی همون سنگ هایی که روی هم چیده بودم و حکم صندلی رو برام داشتن!
هدفنم و گذاشتم روی گوشم و آهنگ خوابم برد(مهراد جم) رو پلی کردم.
کاش هنوز همون دختر ۱۷ساله ای بودم که دقدقه اش بیرون رفتن با دوس پسرش بود ، نه سرکار رفتن و سگ دو زدن !
مثه سگ کار کنه که مثه سگ زندگی نکنه !
به این هوا احتیاج دارم ... هنوزم از اینجا مجتمع ای که توش زندگی میکنه رو میتونم ببینم!
میدونستم یه روز تموم میشیم و من میام از اینجا با حسرت به خونشون خیره میشم و به یاد اینکه الان توی خواب شیرینه دلم ضعف می ره براش!
اما اون خوابه!
پله ها رو آروم اومدم پایین ، ساعت ۷و ۵دقیقه بود.
کیفمو انداختم رو شونم .
هنذفریمو زدم تو گوشم و آهنگ بارون نزن (علی یاسینی) رو پلی کردم ، سر صبحی یه نم نم بارونی گرفته !
به یاد اولین بارون پاییزی که اومد سراغم و نذاشت خیس بشم.. من اون لحظه آرزو کردم ، منو اون بهم برسیم ، آرزو و اون بهم برسن..
آرزو ام صورتشو کج کرد و ایششش کش داری گفت!
زمزمه کردم:
بزن بارون ڪہ دلتنگم
ڪہ دلگیرم
ڪہ من بیعشق میمیرم
بزن بارون بازم نمنم
واسہ زخمم بشہ مرحم
اتوبوس که اومد سریع سوارشدم ، گرم بودن داخل اتوبوس حس خوبی بم القا کرد!
سر همون ایستگاه آخر پیاده شدمو با قدم هایی نسبتا تند رفتم داخل مغازه !
رادیو و بخاری رو روشن کردم ، چای ریختم برا خودم و نشستم روی صندلی راحتیم.
#نظر_فراموش_نشه 💙
با صدا زدنهای مامان از خواب بیدار شدم .
_نیاز، پاشو مامان.
به ساعت نگاه کردم، ۶ونیم رو نشون میداد.
تا آماده شدم و صبحونه ام رو خوردم ساعت ۱۰دقیقه به ۷ شد
چای ریختم و پله ها رو آروم رفتم بالا .. در ی که به پشت بوم منتهی میشد رو باز کردم.
نشستم روی همون سنگ هایی که روی هم چیده بودم و حکم صندلی رو برام داشتن!
هدفنم و گذاشتم روی گوشم و آهنگ خوابم برد(مهراد جم) رو پلی کردم.
کاش هنوز همون دختر ۱۷ساله ای بودم که دقدقه اش بیرون رفتن با دوس پسرش بود ، نه سرکار رفتن و سگ دو زدن !
مثه سگ کار کنه که مثه سگ زندگی نکنه !
به این هوا احتیاج دارم ... هنوزم از اینجا مجتمع ای که توش زندگی میکنه رو میتونم ببینم!
میدونستم یه روز تموم میشیم و من میام از اینجا با حسرت به خونشون خیره میشم و به یاد اینکه الان توی خواب شیرینه دلم ضعف می ره براش!
اما اون خوابه!
پله ها رو آروم اومدم پایین ، ساعت ۷و ۵دقیقه بود.
کیفمو انداختم رو شونم .
هنذفریمو زدم تو گوشم و آهنگ بارون نزن (علی یاسینی) رو پلی کردم ، سر صبحی یه نم نم بارونی گرفته !
به یاد اولین بارون پاییزی که اومد سراغم و نذاشت خیس بشم.. من اون لحظه آرزو کردم ، منو اون بهم برسیم ، آرزو و اون بهم برسن..
آرزو ام صورتشو کج کرد و ایششش کش داری گفت!
زمزمه کردم:
بزن بارون ڪہ دلتنگم
ڪہ دلگیرم
ڪہ من بیعشق میمیرم
بزن بارون بازم نمنم
واسہ زخمم بشہ مرحم
اتوبوس که اومد سریع سوارشدم ، گرم بودن داخل اتوبوس حس خوبی بم القا کرد!
سر همون ایستگاه آخر پیاده شدمو با قدم هایی نسبتا تند رفتم داخل مغازه !
رادیو و بخاری رو روشن کردم ، چای ریختم برا خودم و نشستم روی صندلی راحتیم.
#نظر_فراموش_نشه 💙
۹.۰k
۲۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.