تک پارتی
#تک_پارتی
#کوک
از بیرون اومدم خونه ساعت ۱۲ شب بود
بازم با دوستام بودم و زمان از دستم در رفته بود.
آروم در رو بستم و یواش یواش سمت حال رفتم و کیفم رو در آوردم و روی مبل گذاشتم .
با صدایی که از پشت سرم اومد پریدم هوا
: کجا بودی تا الان؟
نگاهش کردم و گفتم: با دوستام گفتم که!
عصبی شد و داد زد: نگفتی قراره شبم اونجا بخوابی یدفعه!!!
چرا الکی عصبی شده خوب با دوستام بودم زمان از دستم در رفت !
من صدام رو بالاتر بردم و گفتم: خوب با دوستام بودم زمان از دستم در رفت داد نداره که
اومد جلو ایستاد و گفت : تو احمقی یا حالیت نیست؟
الان بهم فحش داد؟؟
نمیفهمم این چش شده بود
آروم گفتم : حالت خوبه؟؟
صداش رو بالاتر برد و گفت: به نظرت خوبم ؟؟ ساعت رو نگاه
گفتم: بابا تازه ساعت ۱۲ شب هس
شروع کردم به گریه کردن
گفت : تو چرا نمیفهمی الان دیگه مجرد نیستی
گفتم: آخه من دوست دارم با دوستام برم بیرون
جونگکوک هوفی کشید و گفت: دلم هزار راه رفت خوب
بعد پشتش رو کرد و به سمت اتاق رفت و هر چی صداش کردم بیرون نیومد
رفتم سمت اتاق که دیدم در رو قفل کرده
خیلی ضایعه التماس کنم در رو باز کنه
رفتم روی مبل خوابیدم .
صبح طبق روال بلند شدم و صبحانه درست کردم و منتظر شدم جونگکوک از اتاق بیاد بیرون
ساعت ۱۰ صبح شد و از اتاق نیومد بیرون!
سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم
اون توی اتاق نبود!!
بهش زنگ زدم اما جواب نداد.
چرا انقدر یهویی رفته؟؟؟
صبحونم رو خوردم و بازم روی مبل خوابیدم .
ساعت ۳ شد بود و هنوز برنگشته بود خونه
توی سالن هی راه میرفتم و منتظر بودم بیاد که یهو زنگ خونه رو زدن
در رو باز کردم و رفتم جلوی در
با دیدن اینکه حالش خوبه نفسی کشیدم و گفتم : سلام چرا دیر کردی ترسیدم
بدون اینکه نگام کنه گفت: کار داشتم
رفت داخل خونه
عصبی شدم چرا نگفته بود دیر میاد ؟؟
دنبالش رفتم و گفتم: چرا نگفتی دیر میایی؟
نگاهم کرد و گفت: مگه تو میگی؟؟
تازه فهمیدم کارم چقدر احمقانه و اشتباه بود
رفتم و ازش معذرت خواهی کردم
خندید و گفت : میدونم فردا بازم دیر میایی.
خندیدم و پریدم بغلش
#کوک
از بیرون اومدم خونه ساعت ۱۲ شب بود
بازم با دوستام بودم و زمان از دستم در رفته بود.
آروم در رو بستم و یواش یواش سمت حال رفتم و کیفم رو در آوردم و روی مبل گذاشتم .
با صدایی که از پشت سرم اومد پریدم هوا
: کجا بودی تا الان؟
نگاهش کردم و گفتم: با دوستام گفتم که!
عصبی شد و داد زد: نگفتی قراره شبم اونجا بخوابی یدفعه!!!
چرا الکی عصبی شده خوب با دوستام بودم زمان از دستم در رفت !
من صدام رو بالاتر بردم و گفتم: خوب با دوستام بودم زمان از دستم در رفت داد نداره که
اومد جلو ایستاد و گفت : تو احمقی یا حالیت نیست؟
الان بهم فحش داد؟؟
نمیفهمم این چش شده بود
آروم گفتم : حالت خوبه؟؟
صداش رو بالاتر برد و گفت: به نظرت خوبم ؟؟ ساعت رو نگاه
گفتم: بابا تازه ساعت ۱۲ شب هس
شروع کردم به گریه کردن
گفت : تو چرا نمیفهمی الان دیگه مجرد نیستی
گفتم: آخه من دوست دارم با دوستام برم بیرون
جونگکوک هوفی کشید و گفت: دلم هزار راه رفت خوب
بعد پشتش رو کرد و به سمت اتاق رفت و هر چی صداش کردم بیرون نیومد
رفتم سمت اتاق که دیدم در رو قفل کرده
خیلی ضایعه التماس کنم در رو باز کنه
رفتم روی مبل خوابیدم .
صبح طبق روال بلند شدم و صبحانه درست کردم و منتظر شدم جونگکوک از اتاق بیاد بیرون
ساعت ۱۰ صبح شد و از اتاق نیومد بیرون!
سمت اتاق رفتم و در رو باز کردم
اون توی اتاق نبود!!
بهش زنگ زدم اما جواب نداد.
چرا انقدر یهویی رفته؟؟؟
صبحونم رو خوردم و بازم روی مبل خوابیدم .
ساعت ۳ شد بود و هنوز برنگشته بود خونه
توی سالن هی راه میرفتم و منتظر بودم بیاد که یهو زنگ خونه رو زدن
در رو باز کردم و رفتم جلوی در
با دیدن اینکه حالش خوبه نفسی کشیدم و گفتم : سلام چرا دیر کردی ترسیدم
بدون اینکه نگام کنه گفت: کار داشتم
رفت داخل خونه
عصبی شدم چرا نگفته بود دیر میاد ؟؟
دنبالش رفتم و گفتم: چرا نگفتی دیر میایی؟
نگاهم کرد و گفت: مگه تو میگی؟؟
تازه فهمیدم کارم چقدر احمقانه و اشتباه بود
رفتم و ازش معذرت خواهی کردم
خندید و گفت : میدونم فردا بازم دیر میایی.
خندیدم و پریدم بغلش
۱۷.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.