پارت306
#پارت306
رویش را به طرف نوید برگرداند!
دست هایش را در هم قلاب کرد و دلش را به دریا زد !
لب باز کرد و گفت !
از همه چیز ...
هرچیزی ک به او ربط داشت !
از روزایی که از ته قلبش خوشحال بود، روز هایی که با تمام وجودش خوشحالی را لمس کرده و ساعت هایی ک درد هایش را فراموش کرده بود ...
و بلاخره اتفاقی ک امروز افتاد ...
چیزی ک حالش را اینگونه آشوب کرده و جواب سوال نوید که چرا در آن پارک لعنتی از حال رفته بود !
با تمام شدن حرف هایش دستی به صورتش کشید و اشک هایش را پاک کرد .
نوید با اخم پررنگی نگاهش میکرد!
نمیدانست چه بگوید یا چه واکنشی نشان بدهد !
ولی تعجبش از همه ی حس هایی ک داشت بیشتر بود...
دختر کوچولویش !
عروسکِ شیرینِ هم بازی اش !
آنقدر بزرگ شده بود که عاشق شود؟؟؟
فکرش را به زبان آورد...
_عاطفه ؟ تو کی انقد بزرگ شدی که عاشق بشی؟؟؟
عاطفه سرش را پایین انداخت و لبخند تلخی زد...
نوید دست هایش را در دستش گرفت !
با لحن اطمینان بخشی گفت:
_تو تنها نیستی !
من حقش رو میزارم کف دستش!
...
رویش را به طرف نوید برگرداند!
دست هایش را در هم قلاب کرد و دلش را به دریا زد !
لب باز کرد و گفت !
از همه چیز ...
هرچیزی ک به او ربط داشت !
از روزایی که از ته قلبش خوشحال بود، روز هایی که با تمام وجودش خوشحالی را لمس کرده و ساعت هایی ک درد هایش را فراموش کرده بود ...
و بلاخره اتفاقی ک امروز افتاد ...
چیزی ک حالش را اینگونه آشوب کرده و جواب سوال نوید که چرا در آن پارک لعنتی از حال رفته بود !
با تمام شدن حرف هایش دستی به صورتش کشید و اشک هایش را پاک کرد .
نوید با اخم پررنگی نگاهش میکرد!
نمیدانست چه بگوید یا چه واکنشی نشان بدهد !
ولی تعجبش از همه ی حس هایی ک داشت بیشتر بود...
دختر کوچولویش !
عروسکِ شیرینِ هم بازی اش !
آنقدر بزرگ شده بود که عاشق شود؟؟؟
فکرش را به زبان آورد...
_عاطفه ؟ تو کی انقد بزرگ شدی که عاشق بشی؟؟؟
عاطفه سرش را پایین انداخت و لبخند تلخی زد...
نوید دست هایش را در دستش گرفت !
با لحن اطمینان بخشی گفت:
_تو تنها نیستی !
من حقش رو میزارم کف دستش!
...
۱.۶k
۲۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.