لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم

لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم
خوب می دانی که من با عشوه ای خامت شدم
کاش می شد با غزل یک جرعه مهمانم کنی
نیست انگاری دلت با من، که درمانم کنی

من که از چشمان مست تو غزل خوان گشته ام
هر دری را غیر تو بر روی این دل بسته ام

منتظر ماندم که شاید یک نظر بر من کنی
ترسم اندوه مرا از کاه چون خرمن کنی

خمره ای دارد دلم، از آب انگور تو پُر
خمره را بگشودم و اشعار من شد همچو دُرّ

شد شکر ریز از لبت لبهای گرم مست من
مثنوی سر ریز شد با یک قلم در دست من
دیدگاه ها (۱)

لبخند زدی غنچه فراوان شده بانوشهد و عسل و قند چه ارزان شده ب...

بوسه بوسه تا لبانت خواب می بینم هنوزمثل ماهی توی خشکی آب می ...

مبادا آدمی در این شهر باشد،که تو را بیشتر از من دوست داشته ب...

از تو ممنونم تنها کسی هستی که وقتیآخرِ پیام‌ هایم برای تو می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط