ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱۲
[ویو جنا]
الان خوشحال باشم؟
اینکه هنوز دخترم خوبه..
ولی اینکه به دست یه قاتل به لذت رسیدم خوبه؟
اینکه کل شکم و سینه و گردنم جایه بوسه هایه اون..
لمس شدن کل بدنم به دست اون.
من چه غلطی کردم؟
کوک: اگه جات بودم دیگه مست نمیکردم که خودم نابود شم..هر کسی دیگه بود الان باید با عذاب وجدان پات و از اینجا میزاشتی بیرون
سرم و بین دستام گرفتم.
الان میخواد ازش تشکر کنم؟؟
بهتره تا جلویه این گریه نکردم پاشم بردم.
مرتیکه بی روحح
از جام بلند شدم.
عذاب وحدان از این بدتر که دیشب با قاتل خانوادم خوابیدم؟
نه کامل ..ولی اون به کل بدنم دستت زد اونم با رضایت خودددم
یه دفعه سرم گیج رفت
اون مانع شد.
سری خودم و ازش جدا کردم
و داد زدم
جنا: ولم کنن
کوک: دیگه داری پرو میشی..
جنا: چیههه؟؟.. نکنه میخوای منم بکشی؟
این و گفتم ک از اتاق امدم بیرون اشک چشمام و به زور کنترل میکردم.
و حتی به خواطر راه رفتن از دیوار کمک میگرفتم.
یه دفعه صدایی من و متوقف کرد.
صدایی دخار بچه ایی که میگفت:
_ جنااا جونمممم
وایسادم و برگشتم.
از ته راه رو الیا دویید سمتم .
وقتی بهم رسید گفت:
_ وای من چقدر دلم برات تنگ بود؟
ببینم این بچه خانواده نداره!؟
چرا همش اینجاس توبار ؟
فقط نگاش میکردم
باید داییش و خیلی دوست داشته باشه.
یعنی اگه بدزدمش داییش چه حالی میشه؟
به نظر میاد که این دختر بچه براش مهمه..
نستش و بهم زد
و کیوت گفت:
_ جنا!؟
سرم و تکون دادم
دختر این چی بود بهش فکر کردی؟
اون یه دختر بچست.
سری رو زانوم نشستم.
جنا: کوچولوعه دوست داشتنییی چطوری؟
با انرژی گفت:
_پیش داییم دیشب نیومد خونه.
جنا: خوبه..خوشحال شدم دیدمت
الیا: تو اینجا جیکار میکردی؟
خواستم دهن باز کنم که صدایه دایی بزرگوارش امد:
_ الیا...؟
حتی نگاش نکردم
ولی خیلی سری الیا دویید طرف اون
بدونه اینکه نگاش کنم بلند شدم.
الیا: سلامم..
کوک: کی امدی؟
الیا: تازه..تا امدم جنا رو دیدمم
کوک: خوب دیگه بریم..که دایی هیچی نخورده..
الیا : عه نه..
فقط سرم پایین بود به الیا نگاه میکردم
الیا:...جنا چیی؟
کوک: چی؟
الیا: من خیلی دوسش دارمم، میخوام پیشش باشم
چشمام گشاد شد.
جنا: بله؟
الیا: تو ام باهامون میای؟
ناخودا گاه نگاهم بین اون و جئون چرخید
کوک،جنا: نه...
شب بخیر
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱۲
[ویو جنا]
الان خوشحال باشم؟
اینکه هنوز دخترم خوبه..
ولی اینکه به دست یه قاتل به لذت رسیدم خوبه؟
اینکه کل شکم و سینه و گردنم جایه بوسه هایه اون..
لمس شدن کل بدنم به دست اون.
من چه غلطی کردم؟
کوک: اگه جات بودم دیگه مست نمیکردم که خودم نابود شم..هر کسی دیگه بود الان باید با عذاب وجدان پات و از اینجا میزاشتی بیرون
سرم و بین دستام گرفتم.
الان میخواد ازش تشکر کنم؟؟
بهتره تا جلویه این گریه نکردم پاشم بردم.
مرتیکه بی روحح
از جام بلند شدم.
عذاب وحدان از این بدتر که دیشب با قاتل خانوادم خوابیدم؟
نه کامل ..ولی اون به کل بدنم دستت زد اونم با رضایت خودددم
یه دفعه سرم گیج رفت
اون مانع شد.
سری خودم و ازش جدا کردم
و داد زدم
جنا: ولم کنن
کوک: دیگه داری پرو میشی..
جنا: چیههه؟؟.. نکنه میخوای منم بکشی؟
این و گفتم ک از اتاق امدم بیرون اشک چشمام و به زور کنترل میکردم.
و حتی به خواطر راه رفتن از دیوار کمک میگرفتم.
یه دفعه صدایی من و متوقف کرد.
صدایی دخار بچه ایی که میگفت:
_ جنااا جونمممم
وایسادم و برگشتم.
از ته راه رو الیا دویید سمتم .
وقتی بهم رسید گفت:
_ وای من چقدر دلم برات تنگ بود؟
ببینم این بچه خانواده نداره!؟
چرا همش اینجاس توبار ؟
فقط نگاش میکردم
باید داییش و خیلی دوست داشته باشه.
یعنی اگه بدزدمش داییش چه حالی میشه؟
به نظر میاد که این دختر بچه براش مهمه..
نستش و بهم زد
و کیوت گفت:
_ جنا!؟
سرم و تکون دادم
دختر این چی بود بهش فکر کردی؟
اون یه دختر بچست.
سری رو زانوم نشستم.
جنا: کوچولوعه دوست داشتنییی چطوری؟
با انرژی گفت:
_پیش داییم دیشب نیومد خونه.
جنا: خوبه..خوشحال شدم دیدمت
الیا: تو اینجا جیکار میکردی؟
خواستم دهن باز کنم که صدایه دایی بزرگوارش امد:
_ الیا...؟
حتی نگاش نکردم
ولی خیلی سری الیا دویید طرف اون
بدونه اینکه نگاش کنم بلند شدم.
الیا: سلامم..
کوک: کی امدی؟
الیا: تازه..تا امدم جنا رو دیدمم
کوک: خوب دیگه بریم..که دایی هیچی نخورده..
الیا : عه نه..
فقط سرم پایین بود به الیا نگاه میکردم
الیا:...جنا چیی؟
کوک: چی؟
الیا: من خیلی دوسش دارمم، میخوام پیشش باشم
چشمام گشاد شد.
جنا: بله؟
الیا: تو ام باهامون میای؟
ناخودا گاه نگاهم بین اون و جئون چرخید
کوک،جنا: نه...
شب بخیر
- ۴۷.۲k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط