ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱۰
[ویو جنا]
ولی باز شدن در و پیچیدن صدایه داد مردی
این پسر و از روم بلند کرد.
اصلا نسه بلند شدن نیست
پایین تخت بودم
یعنی جوری که از زانو به پایینم از تخت بیرون بودم باهام به زمین میخورد
فقط سقف و میدیدم که هی تار و واضح میشد.
اصلا اینجا چه اتفاقی داره میوفته!؟
به زور رو یکی از دستام بلند شدم.
دیدم که جئون جوری به اون پسر نگا میکنه که میخواد خفش کنه و اون پسر از اتاق رفت.
جئون نگاهی بهم کرد که معنی هزار تا چییز بهم میداد.
جنا:هعی....
برگشت و خیلی رو مخ نگام کرد.
سعی کردم بلند شم..
................
یه دفعه با ضربه خیلی محکم به چهار چوب در خوردم که اهنی بودنش بدنم و به درد اورد.
جنا:..اخلاق خشونت امیزت دوباره رو شد.....
..............
خیلی چییزا واضح نبود.
درکشون برام سخت بود و چییزی یادم نمیومد.
فقط حسایی داشتم که در بخشایی از بدنم میپیچید باعث لذت زیادی تو اون موقعیت میشد .
داغی تو گردن رونام..و...
خیلی قوی بودن..
"فردا صبح"
رو تخت نشستم و هنوز چشمام باز نشده بود.
وسرم پایین بود.
اروم لایه چشمام و باز کردم که دیدم دکمه هایه لباسم بازن..
چی؟؟
سرم و بالا گرفتم
کسی که اصلا از دیدنش خوشحال نمیشدم درحال بستن دکمه هایه پیراهنش بود و با نگاهی تمسخر امیز و پوزخند سرد رو لبش نگام میکرد.
سری لباسم و به هم چسبوندم که بدنم دیده نشه..
خوب منکه قبل بیدار شدنم اینطوری بودم.
اینم که تو اتاق بود.
خودشم لباسش و داره مرتب میکنه.
جنا: چیکار کردیییی!؟
وقتی رو تخت خیسی حس کردم و نگاش کردم با دیدن رنگ قرمزی که داخل پتو فرو رفته بود.
مغزم درد گرفت.
مردی که پدر و مادرم و ازم گرفت دخترونگیمم گرفت؟
تو یه شب؟؟
من با این ادم خوابیدم؟
دکمه هام و بستم .
و بلند شدم.
جنا: چیکارم کردی؟
ای مرد دقیقا جوری که با بچه طرف و از دستش عصبی نگام میکرد.
هیچ حسی توونگاش نبود.
با دستام یقشو تو مشتام گرفتم .
که وقتی با یه دست دوتا دستام و تو دستش گرفت
پاییند اورد کمی خم شد تو صورتم
کوک: همون کاری که میخواستی.
و بعد دستم و با شتاب ول کرد و به سمت خروجی رفت.
جنا: چه غلطی کردیی؟؟؟؟
جوری داد زدم که حرصی برگشت
کوک: چه مرگتههه!؟
جنا: تو دیشب بهم تجا** وز کردی..تو دیشب ازم استفاده کردی توِ عوضی...
وسط حرفم پرید و گفت:
_انگار یادت نمیاد که.
" فلش بک به دیشب"
[ویو جونگکوک]
یهسری اینجا بود که تو بار من داخل نوشیدنیا مواد میریخت
یه معتاد روانی بود.
وقتی شنیدم که دوباره به یه دختر مواد داده
وقتش بود که خودم باهاش برخورد کنم
به سمت همون اتاقی که نشونم دادن رفتم..
وقتی رفتم داخل بلند اسمش و داد زد که از رویه دختره بلند شد
کوک: صد بار بهت گفتم برو یه قبرستون دیگه..مرتیکه تنه لش
بدون حرفی از کنارم رد شد و رفت
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱۰
[ویو جنا]
ولی باز شدن در و پیچیدن صدایه داد مردی
این پسر و از روم بلند کرد.
اصلا نسه بلند شدن نیست
پایین تخت بودم
یعنی جوری که از زانو به پایینم از تخت بیرون بودم باهام به زمین میخورد
فقط سقف و میدیدم که هی تار و واضح میشد.
اصلا اینجا چه اتفاقی داره میوفته!؟
به زور رو یکی از دستام بلند شدم.
دیدم که جئون جوری به اون پسر نگا میکنه که میخواد خفش کنه و اون پسر از اتاق رفت.
جئون نگاهی بهم کرد که معنی هزار تا چییز بهم میداد.
جنا:هعی....
برگشت و خیلی رو مخ نگام کرد.
سعی کردم بلند شم..
................
یه دفعه با ضربه خیلی محکم به چهار چوب در خوردم که اهنی بودنش بدنم و به درد اورد.
جنا:..اخلاق خشونت امیزت دوباره رو شد.....
..............
خیلی چییزا واضح نبود.
درکشون برام سخت بود و چییزی یادم نمیومد.
فقط حسایی داشتم که در بخشایی از بدنم میپیچید باعث لذت زیادی تو اون موقعیت میشد .
داغی تو گردن رونام..و...
خیلی قوی بودن..
"فردا صبح"
رو تخت نشستم و هنوز چشمام باز نشده بود.
وسرم پایین بود.
اروم لایه چشمام و باز کردم که دیدم دکمه هایه لباسم بازن..
چی؟؟
سرم و بالا گرفتم
کسی که اصلا از دیدنش خوشحال نمیشدم درحال بستن دکمه هایه پیراهنش بود و با نگاهی تمسخر امیز و پوزخند سرد رو لبش نگام میکرد.
سری لباسم و به هم چسبوندم که بدنم دیده نشه..
خوب منکه قبل بیدار شدنم اینطوری بودم.
اینم که تو اتاق بود.
خودشم لباسش و داره مرتب میکنه.
جنا: چیکار کردیییی!؟
وقتی رو تخت خیسی حس کردم و نگاش کردم با دیدن رنگ قرمزی که داخل پتو فرو رفته بود.
مغزم درد گرفت.
مردی که پدر و مادرم و ازم گرفت دخترونگیمم گرفت؟
تو یه شب؟؟
من با این ادم خوابیدم؟
دکمه هام و بستم .
و بلند شدم.
جنا: چیکارم کردی؟
ای مرد دقیقا جوری که با بچه طرف و از دستش عصبی نگام میکرد.
هیچ حسی توونگاش نبود.
با دستام یقشو تو مشتام گرفتم .
که وقتی با یه دست دوتا دستام و تو دستش گرفت
پاییند اورد کمی خم شد تو صورتم
کوک: همون کاری که میخواستی.
و بعد دستم و با شتاب ول کرد و به سمت خروجی رفت.
جنا: چه غلطی کردیی؟؟؟؟
جوری داد زدم که حرصی برگشت
کوک: چه مرگتههه!؟
جنا: تو دیشب بهم تجا** وز کردی..تو دیشب ازم استفاده کردی توِ عوضی...
وسط حرفم پرید و گفت:
_انگار یادت نمیاد که.
" فلش بک به دیشب"
[ویو جونگکوک]
یهسری اینجا بود که تو بار من داخل نوشیدنیا مواد میریخت
یه معتاد روانی بود.
وقتی شنیدم که دوباره به یه دختر مواد داده
وقتش بود که خودم باهاش برخورد کنم
به سمت همون اتاقی که نشونم دادن رفتم..
وقتی رفتم داخل بلند اسمش و داد زد که از رویه دختره بلند شد
کوک: صد بار بهت گفتم برو یه قبرستون دیگه..مرتیکه تنه لش
بدون حرفی از کنارم رد شد و رفت
- ۳۴.۵k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط