یه روز سرد زمستونی وقتی بدو بدو کوچه ها رو رد کردم و رسید

یه روز سرد زمستونی وقتی بدو بدو کوچه ها رو رد کردم و رسیدم خونه.
گوشیمو ورداشتم و دیدم برعکس همیشه استیکر قلب و بوس نفرستاده.
سلامی دادم و گوشیو انداختم رو تخت و رفتم یه نسکافه ریختم واسه خودم و تلویزیون و روشن کردم و چشمم به سریال دادم سعی کردم تمرکز کنم اما..دلم..
دلم شور میزد..رفتم دیدم جوابی نیومده ..
گفتم شاید باشگاهه !
طاقت نیاوردم و زنگ زدم بهش ولی جوابی نداد ، چند دیقه بعد دوباره زنگ زدم بهش ولی اینبار بجای صدای بوق .‌.
این صدای لعنتی توی گوشم مثه ناقوس مرگ تمام امیدمو ازم گرفت:
_مخاطب مورد نظر تماس های خود را به خط دیگری انتقال داده است..
انقدر نگران سلامتیش بودم که به این فکر کردم که خداکنه خیانت کرده باشه ولی تنش سلامت باشه..! #izeinabii
(کپی متن با اسم نویسنده)
دلنوشته #izeinabii

پ.ن:
دلم خیلی گرفته! :_)
دیدگاه ها (۱۳)

#پارت_۶۹ #آخرین_تکه_قلبمآهو:با تکون خوردن شونم از خواب پریدم...

#پارت_۷۰ #آخرین_تکه_قلبمنیاز:ساعت از نیمه گذشته بود.. به اتا...

#پارت_۶۸ #آخرین_تکه_قلبم نیاز:کوله ام رو جمع کردم و و چنددست...

اولین بار که دیدمش گفتم : اح چقدره داغونه ها مدتی گذشت حس می...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط